کلمه جو
صفحه اصلی

ستیهیدن


مترادف ستیهیدن : ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن

متضاد ستیهیدن : مطیع بودن

مترادف و متضاد

۱. ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن
۲. نافرمانی کردن، گردنکشی کردن ≠ مطیع بودن


فرهنگ فارسی

ستیزه، لجاج، گردنکشی ونافرمانی، لجبازی، جدال
( مصدر ) ( ستهید ستهد خواهد ستهید بسته ستهنده ستهیده ) ۱ - ستیزه کردن جدال کردن . ۲ - آواز بلند کردن و غریدن . ۳ - نافرمانی کردن .
ستهیدن در اوراق مانوی به پارتی ستی هگ . ستیزه کردن .

فرهنگ معین

(س دَ )(مص ل . )= ستهیدن : ۱ - ستیزه کردن . ۲ - نافرمانی کردن . ۳ - لجاج کردن .

لغت نامه دهخدا

ستیهیدن. [ س ِ دَ ] ( مص ) ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی «ستی هگ » ( نزاع طلب ،ستیزه جو )، ستیهیدن فارسی مشتق از «سته » = ستیغ فارسی است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ستیزه کردن. ( برهان ) ( اوبهی ) ( غیاث ) ( آنندراج ). لجاجت کردن. ( برهان ) ( آنندراج ) :
به آنکس که جانش ز حکمت تهیست
ستیهیدنت مایه ابلهی است.
شاکربخاری.
چنین داد پاسخ که زفتی ز شاه
ستیهیدن مردم بی گناه.
فردوسی.
ز نادان که گفتیم هفت است راه
یکی آنکه خشم آورد بی گناه.
فردوسی.
بهفتم که بستیهد اندر دروغ
به بیشرمی اندر بجوید فروغ.
فردوسی.
و لجاج و ستیهیدن گرفت که زیادت خواهم. ( سندبادنامه ص 290 ). || سخن ناشنودن و نافرمانی نمودن. || فریاد و شور. ( آنندراج ) ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. لجاج کردن.
۲. گردنکشی.
۳. نافرمانی کردن: در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب: شاعران بی دیوان: ۱۶۶ )، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی: ۱۱۳ )، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱: ۹۲ ).


کلمات دیگر: