کلمه جو
صفحه اصلی

ضربان


مترادف ضربان : تپش، زدن

برابر پارسی : تپش، تپیدن

فارسی به انگلیسی

beating, palpitation, pulsation, pulse, throb

beating


فارسی به عربی

حث

فرهنگ اسم ها

اسم: ضربان (دختر) (فارسی) (تلفظ: zarban) (فارسی: ضَربان) (انگلیسی: zarban)
معنی: تپش، جنبش سخت شریان

مترادف و متضاد

beat (اسم)
ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش

pulse (اسم)
ضربان، تپش، نبض

beating (اسم)
ضربان

throb (اسم)
ضربان، تپش

pulsation (اسم)
نوسان، ضربان، تپش، اهتزاز، ارتعاشات، جهندش

pant (اسم)
ضربان، تپش، نفس نفس زدن

ictus (اسم)
ضربان، ضرب، تپش، حمله ناگهانی بیهوشی

pitter-patter (اسم)
ضربان، تپش، بال بال، چک چک باران و غیره

tick-tack (اسم)
ضربان

تپش، زدن


فرهنگ فارسی

زدن، زدن قلب، تپیدن دل، تپش قلب، ضربان الدهر: حوادث روزگار
۱ - ( مصدر ) زدن ( مطلق ) . ۲ - زدن قلب تپیدن دل . ۳ - ( اسم ) تپش دل جنبش شریان . ۴ - دردیست که در آن جستن رگهای جهنده بیشتر شود . یا ضربان قلب . تپیدن دل زدن قلب .
نامی است که در افرقیه یه شیهم دهند . تشی . ضرب .

زنش قلب و سرخرگ


فرهنگ معین

(ضَ رَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) زدن (مطلق ). ۲ - زدن قلب . ۳ - (اِمص . ) جهش ، تپش قلب .

لغت نامه دهخدا

ضربان. [ ض َ رَ ] ( ع مص ، اِمص ) تپش. جنبش سخت شریان. تپیدن. زدن. ( آنندراج ) :
دستور طبیب است که بشناسد شریان
چون باضربان باشد و چون بی ضربانست
چون با ضربانست کند قوت او کم
ور کم نکند بیم خناق وخفقانست.
منوچهری.
|| درد ریش. ( مهذب الاسماء ). تیر. || تیر کشیدن : و ورق هذا النبات اذا دق و تضمد به معدهن الورد نفع من اورام المقعدة و سکن ضربانها و اوجاعها. ( ابن البیطار در شرح کلمه آذان الارنب ). || فِغفِغ کردن : اذا سحق [الخردل ] و وضع علی ضرس الدائم الضربان... تری منه نفعاً عجیباً. ( ابن البیطار ). جستن ریش و جراحت از درد. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || پر شدن جراحت از ریم. ( منتهی الارب ). || ضربان ، ضربانی ؛ یکی از پانزده درد که صاحب نامند. ابوعلی در قانون در «اصناف الاوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب الوجع الضربانی ورم حارّ غیر بارد( ؟ ) اذ البارد کیف کان ، صلباً او لیّناً فانّه لایوجع، الا ان یستحیل الی الحارّ و انّما یحدث الوجع الضربانی من الورم الحارّ علی هذه الصفة اذا حدث ورم حار و کان العضو المجاور له حساساً و کان بقربه شریان یضرب دائماً لکنه لما کان ذلک العضو سلیماً لم یحس صاحبه بحرکة الشریان فی غوره فاذا الم و ورم صار ضربانه موجعاً. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: ضربان دردی است که در آن درد جستن رگهاء جهنده بیشتر شود. و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: المی است که می زند. || ضربان چشم ؛ فغفغ کردن چشم. || ضربان قلب ؛ طپیدن دل. زدن دل. || برآمدن برای بازرگانی یا برای جنگ با کفار. ( منتهی الارب ). || شتاب کردن. || رفتن. ( منتهی الارب ).

ضربان. [ ض ُ ] ( ع اِ ) نامی است که در افریقیه به شیهم دهند. تشی. ضَرب. شیهم. سیخول.

ضربان . [ ض َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) تپش . جنبش سخت شریان . تپیدن . زدن . (آنندراج ) :
دستور طبیب است که بشناسد شریان
چون باضربان باشد و چون بی ضربانست
چون با ضربانست کند قوت او کم
ور کم نکند بیم خناق وخفقانست .

منوچهری .


|| درد ریش . (مهذب الاسماء). تیر. || تیر کشیدن : و ورق هذا النبات اذا دق ّ و تضمد به معدهن الورد نفع من اورام المقعدة و سکن ضربانها و اوجاعها. (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ آذان الارنب ). || فِغفِغ کردن : اذا سحق [الخردل ] و وضع علی ضرس الدائم الضربان ... تری منه نفعاً عجیباً. (ابن البیطار). جستن ریش و جراحت از درد. (تاج المصادر) (زوزنی ). || پر شدن جراحت از ریم . (منتهی الارب ). || ضربان ، ضربانی ؛ یکی از پانزده درد که صاحب نامند. ابوعلی در قانون در «اصناف الاوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب الوجع الضربانی ورم حارّ غیر بارد(؟) اذ البارد کیف کان ، صلباً او لیّناً فانّه لایوجع، الا ان یستحیل الی الحارّ و انّما یحدث الوجع الضربانی من الورم الحارّ علی هذه الصفة اذا حدث ورم حار و کان العضو المجاور له حساساً و کان بقربه شریان یضرب دائماً لکنه لما کان ذلک العضو سلیماً لم یحس صاحبه بحرکة الشریان فی غوره فاذا الم و ورم صار ضربانه موجعاً. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: ضربان دردی است که در آن درد جستن رگهاء جهنده بیشتر شود. و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: المی است که می زند. || ضربان چشم ؛ فغفغ کردن چشم . || ضربان قلب ؛ طپیدن دل . زدن دل . || برآمدن برای بازرگانی یا برای جنگ با کفار. (منتهی الارب ). || شتاب کردن . || رفتن . (منتهی الارب ).

ضربان . [ ض ُ ] (ع اِ) نامی است که در افریقیه به شیهم دهند. تشی . ضَرب . شیهم . سیخول .


فرهنگ عمید

ضربه های متوالی با فواصل زمانی یکسان.
* ضربان قلب: (زیست شناسی ) زدن قلب، تپیدن دل، تپش قلب.

ضربه‌های متوالی با فواصل زمانی یکسان.
⟨ ضربان قلب: (زیست‌شناسی) زدن قلب؛ تپیدن دل؛ تپش قلب.


دانشنامه عمومی


دانشنامه آزاد فارسی


فرهنگ فارسی ساره

تپش


فرهنگستان زبان و ادب

{beat} [پزشکی] زنش قلب و سرخرگ

جدول کلمات

تپش قلب

پیشنهاد کاربران

کوبش

در زبان تُخاری که یکی از زبان های وابسته به گروه زبانی هند و اروپایی است، واژه *سرپ s�rp به مانای تالاپ تولوپ یا شلپ شلوپ یا همان سدای جابجا شدن مایه ها است که تنها برای پمپاژ خون در قلب به کار میرود همانتور که در ایران لغت ضربان ( سرپ آن=پسوند جمع ) برای نبض و قلب به کار میرود. بدینسان روشن میشود که واژه �ضربان� رپتی ( ربطی ) به واژه ضربه به مانای کوبیدن ندارد.

*پیرس ( منبع ) : A dictionary of Tocharian: by Douglas Q. Adam


تپش، زدن، تپ، تپیدن

تپ. . . .


کلمات دیگر: