مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده
برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته
agent, factor, active, skilled, managing, executive
actor, agent, consideration, dealer, element, enforcer, factor, ingredient, instrumentality, intermediary, ment _, monger, operator, responsible, ure _
عنصر , لسان الحال , مشارک , وکيل
عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار در امده , مزدبگير , استادکار
آژانس
پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده
مامور، مزدور
بااثر، ثمربخش، موثر
صانع، فاعل، کننده
۱. آژانس
۲. پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده
۳. مامور، مزدور
۴. بااثر، ثمربخش، موثر
۵. صانع، فاعل، کننده
هر عنصر یا جزء مهمی که سامانهای را تعریف میکند و کار آن را تعیین یا محدود میکند متـ . مؤلفه
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی ، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت ، سازمان یا ارگان دیگر برای فروش کالای آن ها.
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده