کلمه جو
صفحه اصلی

زرد کردن

فارسی به انگلیسی

to paint yellow, to make pale

yellow


فرهنگ فارسی

تصویر برنگ زرد در آوردن چیزی

لغت نامه دهخدا

زرد کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تصفیر. به رنگ زرد درآوردن چیزی را. و زرد کردن رخسار و روی کنایه از نزار و رنجور ساختن چهره را بعلت اندوه یا عشق :
ز بهر نیا دل پر از درد کن
بر آشوب و رخسارگان زردکن.
فردوسی.
من از بی نوائی نیم روی زرد
غم بی نوایان رخم زرد کرد.
سعدی.
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم.
سعدی.
رجوع به زرد و دیگر ترکیبهای آن شود.

اصطلاحات

معنی اصطلاح -> زرد کردن
به شدت ترسیدن؛ خود را باختن
مثال:
به این منم زدن هاشون گوش نده، سر بزنگاه همه شون زرد می کنن و می زنن به چاک.
توضیح:
این اصط. خلاصه شده ی «شلوار / تنبان خود را زرد کردن» است.


کلمات دیگر: