کلمه جو
صفحه اصلی

تاب چیزی یا کاری را داشتن

اصطلاحات

معنی اصطلاح -> تاب چیزی / کاری را داشتن
تحمل چیزی / توانایی انجام کاری را داشتن
مثال:
از خستگی از پا درآمده بود و دیگر تاب راه رفتن نداشت.


کلمات دیگر: