( مصدر ) ۱ - زدودن گرد و غبار . ۲ - غبار غم و اندوه را فرو نشاندن .
غبار نشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غبار نشاندن. [ غ ُ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) گرد زدودن :
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن ؛ غم از دل زدودن : هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی ( ؟ )
کلمات دیگر: