کلمه جو
صفحه اصلی

غبیر

فرهنگ فارسی

آبی است در ناحیه داره غبیر از آن قوم بنی الاضبط

لغت نامه دهخدا

غبیر. [ غ َ ] ( ع اِ ) نوعی از خرما.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آبی است مر محارب را. ( منتهی الارب ). || ( ص ) سست رأی : رجل غبیرالرأی ؛ مردی سست رأی. ( مهذب الاسماء ).

غبیر. [ غ ُ ب َ ] ( اِخ ) آبی است در ناحیه «دارةُ غَبیر» از آن ِ قوم بنی الاضبط. ( معجم البلدان ). || دارة غُبیر. رجوع به دارة غُبیر شود.

غبیر. [ غ َ ] (ع اِ) نوعی از خرما.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آبی است مر محارب را. (منتهی الارب ). || (ص ) سست رأی : رجل غبیرالرأی ؛ مردی سست رأی . (مهذب الاسماء).


غبیر. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) آبی است در ناحیه ٔ «دارةُ غَبیر» از آن ِ قوم بنی الاضبط. (معجم البلدان ). || دارة غُبیر. رجوع به دارة غُبیر شود.



کلمات دیگر: