کلمه جو
صفحه اصلی

ضنی

فرهنگ فارسی

ابو ضنی سعید بن ضنی محدث است

لغت نامه دهخدا

ضنی . [ ض َن ْی ْ ] (ع مص ) ضَناء. بسیاربچه شدن زن . || بسیار شدن و زیاده گشتن بهره ٔ کسی . || بیمار شدن یا بازگردیدن بیماری کسی . (منتهی الارب ). || نزار شدن . (زوزنی ).


ضنی . [ ض ُن ْ نا ] (اِخ ) ابوضنی سعیدبن ضنی . محدث است . (منتهی الارب ).


ضنی. [ ض َن ْی ْ ] ( ع مص ) ضَناء. بسیاربچه شدن زن. || بسیار شدن و زیاده گشتن بهره کسی. || بیمار شدن یا بازگردیدن بیماری کسی. ( منتهی الارب ). || نزار شدن. ( زوزنی ).

ضنی. [ ض ُن ْ نا ] ( اِخ ) ابوضنی سعیدبن ضنی. محدث است. ( منتهی الارب ).
( ضنی ً ) ضنی ً. [ ض َ نَن ْ ] ( ع اِمص ) بیماری. بیماری پوشیده که هرگاه گمان بهی کنند نکس کند. ( منتهی الارب ). شدت مرض بحد انحلال جسم. || لاغری. ( منتخب اللغات ). || ( ص ) بیمار باریک. ( مهذب الاسماء ). بیمار، ( مذکر و مؤنث و جمع در وی یکسانست بدان جهت که در اصل مصدر است ، و اگر نون را کسره دهند مثنی و مجموع آید ). ( منتهی الارب ). || لاغر. ( غیاث ).


کلمات دیگر: