کلمه جو
صفحه اصلی

شارستان رویین

فرهنگ فارسی

یکی از نامهای شهر بخارا بنا بقول مولف تاریخ بخارا مدینه الصفریه یا شارستان رویین بوده است .

لغت نامه دهخدا

شارستان رویین. [ رَ ن ِ ] ( اِخ ) نام شهری افسانه ای آن را مدینة الصفر خوانند. صاحب مجمل التواریخ درباره این شهر موهوم آرد: «جماعتی گویند اسکندر کرده است اما در سیر آن است که سلیمان علیه السلام کرده است ، و در روزگار عبدالملک مروان ، ظاهر گشت و سبب آن بود که چون عبدالملک بخلافت بنشست در خزینه کتابی یافت حکایت آن شهرستان در آنجا نوشته ، و عجایت آن حکایت کرده و گفته که در آن جایگه کیمیاست ، و خزاین و کتب سلیمان علیه السلام و یکی از فرزندان سلیمان علیه السلام آنجا نهاده است ، و در آخر مغرب است ، پس عبدالملک مروان را این هوس افتاد. وزیر خویش را با چهار هزار سوارو یکساله برگ راه راست بکرد، و پیش ملک حمیر فرستادکه گفتند که اگر کسی از این شهرستان آگهی دارد الا ملک حمیر نباشد». ( مجمل التواریخ و القصص ص 501 )... بعد از آن ملک حمیر گفت ایها الوزیر این ساعت مرا با جماعتی پیران این ولایت با تو بباید آمدن بطلب شهرستان رویین... ( مجمل التواریخ ص 507 )... و آن کیمیا و بعضی جواهر بدست وزیر به عبدالملک فرستادند، و اصل مال عبدالملک از آن کیمیا بود. ( مجمل التواریخ ص 511 ).

شارستان رویین. [ رَن ِ ] ( اِخ ) بیکند. بیکند را در قدیم شارستان رویین میخواندند از استواری بسیار. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 248 ). رجوع به بیکند و تاریخ بخارا ص 22 شود.

شارستان رویین. [ رَ ن ِ ] ( اِخ ) یکی از نامهای شهر بخارا بنا بقول مؤلف تاریخ بخارا مدینة الصفریه یا شارستان رویین بوده است. رجوع به تاریخ بخارا، ص 26 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 75 و 248 شود.

شارستان رویین . [ رَ ن ِ ] (اِخ ) نام شهری افسانه ای آن را مدینة الصفر خوانند. صاحب مجمل التواریخ درباره ٔ این شهر موهوم آرد: «جماعتی گویند اسکندر کرده است اما در سیر آن است که سلیمان علیه السلام کرده است ، و در روزگار عبدالملک مروان ، ظاهر گشت و سبب آن بود که چون عبدالملک بخلافت بنشست در خزینه کتابی یافت حکایت آن شهرستان در آنجا نوشته ، و عجایت آن حکایت کرده و گفته که در آن جایگه کیمیاست ، و خزاین و کتب سلیمان علیه السلام و یکی از فرزندان سلیمان علیه السلام آنجا نهاده است ، و در آخر مغرب است ، پس عبدالملک مروان را این هوس افتاد. وزیر خویش را با چهار هزار سوارو یکساله برگ راه راست بکرد، و پیش ملک حمیر فرستادکه گفتند که اگر کسی از این شهرستان آگهی دارد الا ملک حمیر نباشد». (مجمل التواریخ و القصص ص 501)... بعد از آن ملک حمیر گفت ایها الوزیر این ساعت مرا با جماعتی پیران این ولایت با تو بباید آمدن بطلب شهرستان رویین ... (مجمل التواریخ ص 507)... و آن کیمیا و بعضی جواهر بدست وزیر به عبدالملک فرستادند، و اصل مال عبدالملک از آن کیمیا بود. (مجمل التواریخ ص 511).


شارستان رویین . [ رَ ن ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای شهر بخارا بنا بقول مؤلف تاریخ بخارا مدینة الصفریه یا شارستان رویین بوده است . رجوع به تاریخ بخارا، ص 26 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 75 و 248 شود.


شارستان رویین . [ رَن ِ ] (اِخ ) بیکند. بیکند را در قدیم شارستان رویین میخواندند از استواری بسیار. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 248). رجوع به بیکند و تاریخ بخارا ص 22 شود.



کلمات دیگر: