کلمه جو
صفحه اصلی

عایر

فرهنگ فارسی

ازعور

لغت نامه دهخدا

عایر. [ ی ِ ] ( ع ص ) رجوع به عائر شود.

عائر. [ ءِ ] ( ع ص ) از: عَور. ( اقرب الموارد ). رجوع به عور شود. || آنچه به چشم درد رساند. ( منتهی الارب ). هر چه چشم را علت رساند. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) درد چشم. ( منتهی الارب ). رمد. ( اقرب الموارد ). || خاشاک چشم. ( منتهی الارب ). قذی. ( اقرب الموارد ). || آبله ریزه بر پلک زیرین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || تیر و سنگ که رسد و اندازه آن معلوم نباشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

سرکش فراری


کلمات دیگر: