کلمه جو
صفحه اصلی

ارزیدن

فارسی به انگلیسی

to be worth, cost, avail, to cost

to be worth, to cost


avail, worth


فارسی به عربی

کلفة

مترادف و متضاد

cost (فعل)
ارزیدن، قیمت داشتن، ارزش داشتن

lie in (فعل)
ارزیدن، در بستر زایمان بودن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( ارزید ارزد خواهد ارزید ارزنده ارزان ارزیده ارزش ) ۱ - قیمت داشتن بها داشتن بهای شایسته و مناسب داشتن بهای عادنه داشتن . ۲ - شایستن سزاوار بودن یق بودن لیاقت داشتن .

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - قیمت داشتن . ۲ - شایستن ، لیاقت داشتن .

لغت نامه دهخدا

ارزیدن. [ اَ دَ ] ( مص ) قیمت کردن. || قیمت شدن. ( آنندراج ). || قیمت داشتن. بها داشتن. ارزش داشتن. معادل قیمتی بودن. ( شعوری ). ارزش :
از ایران چو او کم شد اکنون چه باک
نیرزند آنان به یک مشت خاک.
فردوسی.
فرو شد جهاندیدگان را بچیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز.
فردوسی.
بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
نیرزند جانم به یک مشت خاک
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک.
فردوسی.
ز گفتار من سر بپیچید نیز
جهان پیش چشمش نیرزد بچیز.
فردوسی.
که نزدم نیرزند یک ذره خاک
بدین گرز از ایشان برآرم هلاک.
فردوسی.
نخواهم بُدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او.
فردوسی.
ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج.
فردوسی.
چنین گفت کای خام پیکارتان
شنیدن نیرزید گفتارتان.
فردوسی.
نیرزد همی زندگانی بمرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ.
فردوسی.
وزین پس ترا هرچه آید بکار
زدینار وز گوهر شاهوار
فرستم نگر دل نداری برنج
نیرزد به رنج تو آکنده گنج.
فردوسی.
ز پرویز خسرو میندیش نیز
کز او یاد کردن نیرزد پشیز.
فردوسی.
که گفتار خیره نیرزد بچیز
ازین در سخن چند رانیم نیز.
فردوسی.
نه او دست یابد بر این گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
فردوسی.
همی جنگ ما خواهد از بهر گنج
همه گنج گیتی نیرزد به رنج.
فردوسی.
یقین آشکارا همی دیدمی
که هم سنگ خود زر بارزیدمی.
فردوسی.
جهانی کجا شربت آب سرد
نیرزد، براو دل چه داری بدرد.
فردوسی.
که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ).
همی تا بود جان ، توان یافت چیز
چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز.
اسدی.
ز دانا موئی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان بنانی.
ناصرخسرو.
واﷲ که بکفش تو نیرزند
آنانکه ره سخا سپردند.
مسعودسعد.
اگر زنده ام هم بیرزم بنان.

ارزیدن . [ اَ دَ ] (مص ) قیمت کردن . || قیمت شدن . (آنندراج ). || قیمت داشتن . بها داشتن . ارزش داشتن . معادل قیمتی بودن . (شعوری ). ارزش :
از ایران چو او کم شد اکنون چه باک
نیرزند آنان به یک مشت خاک .

فردوسی .


فرو شد جهاندیدگان را بچیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز.

فردوسی .


بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان .

فردوسی .


نیرزند جانم به یک مشت خاک
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک .

فردوسی .


ز گفتار من سر بپیچید نیز
جهان پیش چشمش نیرزد بچیز.

فردوسی .


که نزدم نیرزند یک ذره خاک
بدین گرز از ایشان برآرم هلاک .

فردوسی .


نخواهم بُدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او.

فردوسی .


ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج .

فردوسی .


چنین گفت کای خام پیکارتان
شنیدن نیرزید گفتارتان .

فردوسی .


نیرزد همی زندگانی بمرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ .

فردوسی .


وزین پس ترا هرچه آید بکار
زدینار وز گوهر شاهوار
فرستم نگر دل نداری برنج
نیرزد به رنج تو آکنده گنج .

فردوسی .


ز پرویز خسرو میندیش نیز
کز او یاد کردن نیرزد پشیز.

فردوسی .


که گفتار خیره نیرزد بچیز
ازین در سخن چند رانیم نیز.

فردوسی .


نه او دست یابد بر این گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.

فردوسی .


همی جنگ ما خواهد از بهر گنج
همه گنج گیتی نیرزد به رنج .

فردوسی .


یقین آشکارا همی دیدمی
که هم سنگ خود زر بارزیدمی .

فردوسی .


جهانی کجا شربت آب سرد
نیرزد، براو دل چه داری بدرد.

فردوسی .


که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ).
همی تا بود جان ، توان یافت چیز
چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز.

اسدی .


ز دانا موئی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان بنانی .

ناصرخسرو.


واﷲ که بکفش تو نیرزند
آنانکه ره سخا سپردند.

مسعودسعد.


اگر زنده ام هم بیرزم بنان .

مسعودسعد.


اگر خود نفاقیست جان را بکاهد
وگر اتفاقی ، بهجران نیرزد.

سنائی .


من سوزنیم شعر من اندر پی ان شعر
نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته .

سوزنی .


زین سور بآیین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز.

سوزنی .


طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب
که آن طرب بجفای طلب نمی ارزد
خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را
ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد.
(حاشیه ٔ نسخه خطی احیاءالعلوم متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ).
بصد جان ارزد آن نازی که جانان
نخواهم گوید و خواهد بصد جان .

نظامی .


ترکی که به رخ درد مرا درمانست
اورا دل من همیشه در فرمان است
بخریده اَمَش بزر بصد جان ارزد
جانی که بزر توان خرید ارزانست .

شاه کبودجامه .


لیک امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد.

سعدی .


دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی .

سعدی .


- امثال :
به این شکستگی ارزد به صدهزار درست .
|| شایستن . سزاوار بودن . برازیدن . لایق بودن . (مؤید الفضلاء). لیاقت داشتن :
ببُرّم سرش را برم نزدشاه
نیرزد که بر نیزه سازم براه .

فردوسی .


نیرزند آن همه خانان بپاک اندیشه ٔ خسرو
مکن زین پس از ایشان یاد ایشان را به ایشان مان .

فرخی .



فرهنگ عمید

۱. ارزش داشتن، قیمت داشتن، بها داشتن: به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲: ۲۹۱ )، دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی (سعدی۲: ۶۷۹ ).
۲. برابر بودن بهای چیزی با پولی که در ازای آن داده می شود.
۳. سزاوار بودن، لایق بودن، شایستن.

واژه نامه بختیاریکا

اَرزستِن


کلمات دیگر: