کلمه جو
صفحه اصلی

ارنج


مترادف ارنج : ( آرنج ) آرنگ، مرفق، وارن، وارنگ

فارسی به انگلیسی

elbow

فارسی به عربی

مرفق

مترادف و متضاد

elbow (اسم)
زانو، ارنج، دسته صندلی

فرهنگ فارسی

( آرنج ) ( اسم ) ۱ - بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون : مرفق . ۲ - از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد . نوعی از آن ایستاده عمل میشود و آنرا ( آرنج سر پا ) گویند .
مفصل و بند و میان بازو
قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز گویند

فرهنگ معین

( آرنج ) (رِ ) ( اِ. ) مرفق ، مفصل میان ساعد و بازو.

لغت نامه دهخدا

ارنج . [ اَ رَ ] (اِ) آرنج . (جهانگیری ). بندگاه ساعد و بازو. مرفق . (برهان ).


ارنج . [ ] (اِ) قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز نامند.


( آرنج ) آرنج. [ رَ ] ( اِ ) مفصل و بند و میان بازو و ساعد از طرف وحشی. مرفق. آرج.آرن. آران. وارَن. وارنج. آرنگ. رونکک :
گهی ببازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج.
ابوشکور.
آستین ازبرای رنج و الم
تا به آرنج برزنی هر دم.
اسدی ( از شعوری ).
زبهر سنگ ملمع که آیدت در دست
بسا کسان که شکستی بسنگشان آرنج.
امیرخسرو دهلوی.
|| یاز. ذراع. اَرَش.
ارنج. [ اَ رَ ] ( اِ ) آرنج. ( جهانگیری ). بندگاه ساعد و بازو. مرفق. ( برهان ).

ارنج. [ ] ( اِ ) قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز نامند.

فرهنگ عمید

( آرنج ) محل اتصال بازو و ساعد از طرف بیرون، مفصل میان ساعد و بازو.

دانشنامه عمومی

آرنج. آرَنج یا آرِنج در زبان لکی ("مِرک یا بله مرک")نام یکی از اعضای دست انسان است که شبیه زانو عمل می کند. مفصل آرنجی دو استخوان زند زیرین و زند زبرین ساعد را به استخوان بازو می پیوندد.استخوان های بازو، زند زبرین و زند زیرین به حالت خم شده   استخوان بازوی چپ انسان، بخش انتهایی پسین به حالت بازشده   استخوان بازوی چپ انسان، بخش انتهایی پسین به حالت خم شده   مفصل آرنج چپ، زردپی های کناری زند زبرین و پسین نیز در تصویر دیده می شود.   Capsule of elbow-joint (distended). Anterior aspect.   Capsule of elbow-joint (distended). Posterior aspect.   ماهیچه برون گردان، دید پسین.   نمودار هم دهانگی رگ ها در پیرامون مفصل آرنج.   پشت دست و بازوی انسان.   آرنج چپ مرد   هم جوشی آسیب شناختی سه استخوان در محل آرنج.
اَشکال دیگر این واژه که در متون قدیم فارسی یا گویش های آن به کار می رفته عبارتند از آرج، آرن، آران، وارَن، وارنج، آرنگ و رونکک. و آرنج را در خراسان زَنگیچه هم می نامیدند.
برخورد در ناحیه آرنج با لبه های تیز و غیره گاه باعث حس خواب رفتگی و ناراحتی در انگشت کوچک و انگشت انگشتری می شود. این امر به این خاطر است که عصب زند زیرین که از ناحیه آرنج می گذرد در این ناحیه بدون محافظ است، و این تنها ناحیه بدون حفاظت در میان اعصاب بدن است.
استخوان های بازو، زند زبرین و زند زیرین به حالت خم شده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آرنج. آرنج: به محل اتّصال بازو و ساعد آرنج می گویند.
فقیهان در این که ابتدای آرنج، انتهای ساعد یا میان بازو و ساعد است، اختلاف دارند.
جواهر الکلام، ج۲، ص۱۶۲.
به هنگام شستن دست در وضو، آغاز کردن از آرنج واجب است.
جواهر الکلام، ج۲، ص۱۶۲.
قصاص قطع دست از آرنج، قطع دست جنایتکار از آرنج است،
جواهر الکلام، ج۴۲، ص۴۰۱.
...

گویش مازنی

ماهی خزری از راسته ی کپور ماهیان


/orenj/ ماهی خزری از راسته ی کپور ماهیان

واژه نامه بختیاریکا

( آرنج ) مِرک

جدول کلمات

آرنج
آرن, وارن

پیشنهاد کاربران

وارن

مرفق، آرنگ، وارن، وارنگ


آرنج :به معنای عضوی که اشیاء را می آورد


کلمات دیگر: