کلمه جو
صفحه اصلی

تصور کردن


مترادف تصور کردن : اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن، خیال کردن، در خیال مجسم کردن، فرض کردن، گمان کردن

برابر پارسی : انگاشتن، پنداشتن، گمان کردن، هوشیدن

فارسی به انگلیسی

to imagine, to conceive, to suppose, to think


conceive, envisage, envision, expect, fancy, figure, imagine, picture, presume, think, ween


conceive, envisage, envision, expect, fancy, figure, imagine, picture, presume, think, ween, to imagine, to conceive, to suppose, to think

فارسی به عربی

تخیل , تصور , هوی
فشل

تخيل , تصور , هوي


مترادف و متضاد

اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن


خیال کردن، در خیال مجسم کردن


فرض کردن، گمان کردن


fancy (فعل)
پنداشتن، علاقه داشتن به، تصور کردن

imagine (فعل)
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن

trow (فعل)
اندیشه کردن، تصور کردن

fail (فعل)
سر خوردن، رد شدن، تصور کردن، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن

ween (فعل)
فکر کردن، تصور کردن، بر آن بودن

ideate (فعل)
فکر کردن، تصور کردن

conceive (فعل)
پنداشتن، فهمیدن، تصور کردن، ابستن شدن

visualize (فعل)
تصور کردن، تجسم کردن، متصور ساختن، در پیش چشم نمودار کردن

۱. اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن
۲. خیال کردن، در خیال مجسم کردن
۳. فرض کردن، گمان کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی را در ذهن آوردن انگاشتن اندیشیدن . ۲ - خیال کردن فرض کردن .
خیال کردن و توهم کردن پنداشتن

لغت نامه دهخدا

تصور کردن. [ ت َ ص َوْ وُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خیال کردن و توهم کردن. ( از ناظم الاطباء ). پنداشتن. گمان بردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نه سخن گفتن نباشد هرچه آن را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند.
ناصرخسرو.
تا نه تصور کنی که بی تو صبورم
هر نفسی میزنم ز بازپسین است.
سعدی.
چند خرامی و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی.
( گلستان ).
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی بشب طلعت خورشیدوار.
سعدی.

فرهنگ فارسی ساره

پنداشتن، انگاشتن، گمان کردن، هوشیدن


واژه نامه بختیاریکا

وهم رسیدِن

پیشنهاد کاربران

تجسم

رویایی , فکر کردن در ذهن خود

چهره پنداشتن

انگار کردن


کلمات دیگر: