کلمه جو
صفحه اصلی

تشجیع


مترادف تشجیع : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق، دلیر کردن، جرئت کردن، قوی دل ساختن، روحیه دادن، برانگیختن

فارسی به انگلیسی

emboldening, encouragement

عربی به فارسی

تشويق , دلگرمي


مترادف و متضاد

encouragement (اسم)
تشویق، پشت گرمی، دلگرمی، ترغیب، تشجیع

solicitation (اسم)
التماس، درخواست، خواستاری، تقاضا، تشجیع

valorization (اسم)
تشجیع، تعیین ارزش

اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق


دلیر کردن، جرات کردن، قوی‌دل ساختن، روحیه‌دادن، برانگیختن


۱. اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق
۲. دلیر کردن، جرات کردن، قویدل ساختن، روحیهدادن، برانگیختن


فرهنگ فارسی

دلیرکردن، قوی دل ساختن، جرات دادن
۱- ( مصدر ) دلیر کردن جرات دادن دل دادن . ۲- دلیر خواندن .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دلیر کردن ، جرأت دادن .

لغت نامه دهخدا

تشجیع. [ ت َ ] ( ع مص ) دلیر کردن کسی را. ( زوزنی ). دلیر کردن و دل دادن کسی را. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). || به شجاعت صفت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || دلیر گردانیدن و پیش فرستادن کسی را بر کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): شجّعه ُ علی الامر؛ جرأه ُ و اَقدمه ُ. ( المنجد ).

فرهنگ عمید

دلیر کردن، قوی دل ساختن، جرئت دادن.

واژه نامه بختیاریکا

شیرمَک

پیشنهاد کاربران

شیر کردن

دل و جرات دادن

دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( تاج المصادر بیهقی ) . گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.


کلمات دیگر: