کلمه جو
صفحه اصلی

ارک

فارسی به انگلیسی

arc

فارسی به عربی

حصن

مترادف و متضاد

citadel (اسم)
دژ، ارک، سنگر، قلعه نظامی

فرهنگ فارسی

( آرک ) حیوان که اراک چرد
( اسم ) دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلع. کوچک میان قلع. بزرگ .
قلعه ای است از ولایت سیستان

فرهنگ معین

(اَ ) [ په . ] ( اِ. ) نک ارگ .

لغت نامه دهخدا

( آرک ) آرک. [ رِ] ( ع ص ) حیوان که اراک چرد. ( ربنجنی ). ج ، اوارِک.
ارک. [ اَ رَ ] ( ع مص ) مبتلا شدن شتر بدرد شکم از خوردن اراک. ( منتهی الأرب ). خوردن شتر درخت اراک را. ( منتخب اللغات ) ( شمس اللغات ) ( کنز اللغات ). بیماری شتر از خوردن اراک.

ارک. [ اَ ] ( ع مص ) ستیزه کردن مرد. ( منتهی الأرب ). || ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن. ( آنندراج ). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی : ارک الجرح. ( منتهی الأرب ). || اقامت کردن در جایی. مقیم بودن بجائی. || درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. ( منتهی الأرب ). || گذاشتن شتران را در اراک. ( آنندراج ). گذاشتن اشتران بخوردن اراک. || لازم گردانیدن کار بر کسی. کاری را بگردن کسی گذاشتن : ارک الامر فی عنقه ؛ لازم گردانید کار را بر وی. ( منتهی الأرب ).

ارک. [ اَ ] ( اِخ ) بزبان علمی اهل هند اسمی است از اسامی نیر اعظم. ( جهانگیری ).

ارک. [ اَ رِ] ( ع ص ) اراکناک. جائی که دارای اراک بسیار باشد.

ارک. [ اِ ]( ع اِ ) حمض. نباتی تلخ و شورمزّه. ( منتهی الأرب ).

ارک. [ اُ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ اراک و اراکه.

ارک. [ ] ( اِ ) موضع رستنگاه دندان. لثه : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آنست که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان آنست بچیزهای نرم و چرب میمالند چو پیه مرغ و پیه بطو مسکه و مغز خرگوش پخته و خواجه ابوعلی سینا رحمه اﷲ اندر کتاب قانون حکایت می کند که طبیبان گذشته گفته اند اگر شیر سگ اندر ارک کودکان مالند، آنرا خاصیتی است اندر این باب و هرگاه که دردمند شود، عصاره عنب الثعلب و روغن گل بهم زنند و نیم گرم کنند و انگشت بدان چرب کنند و به آهستگی بر ارک او مالند و نباید گذاشت که چیزی خاید تا ماده دندان بتحلیل خرج نشود وهرگاه که دندان پدید آید... ( ذخیره خوارزمشاهی ).

ارک. [ اَ ] ( اِ ) ارگ. ( برهان ). هر قلعه ای که مسکن پادشاه باشد و این لفظ را بعضی بضمتین نوشته اند و بعضی بزیادت الف گفته اند و در رشیدی و جهانگیری نوشته که ارک بفتح اول و سکون ثانی هر قلعه ای که درون شهر باشد. ( غیاث اللغات ). درون قلعه. ( جهانگیری ). هر قلعه ای که درون قلعه باشد. ( رشیدی ): پادشاه ظفرقرین [ سلطان حسین میرزا ] از دروازه آهنین ببوستانسرای ارک رفته ، ساحت آن منزل را از قدوم سعادت هجوم ، رشک رخسار خوبان چگل ساخت. ( حبط ج 2 ص 287 ).

ارک . [ ] (اِخ ) شهری خرد است به تغزغز بنزدیکی رود خولندغون و اندر وی میوه های بسیار است مگر انگور و او را هفت ده است و گویند از ارک و نواحی وی بیست هزار مرد بیرون آید. (حدود العالم ).


ارک . [ ] (اِ) موضع رستنگاه دندان . لثه : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آنست که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان آنست بچیزهای نرم و چرب میمالند چو پیه مرغ و پیه بطو مسکه و مغز خرگوش پخته و خواجه ابوعلی سینا رحمه اﷲ اندر کتاب قانون حکایت می کند که طبیبان گذشته گفته اند اگر شیر سگ اندر ارک کودکان مالند، آنرا خاصیتی است اندر این باب و هرگاه که دردمند شود، عصاره ٔ عنب الثعلب و روغن گل بهم زنند و نیم گرم کنند و انگشت بدان چرب کنند و به آهستگی بر ارک او مالند و نباید گذاشت که چیزی خاید تا ماده ٔ دندان بتحلیل خرج نشود وهرگاه که دندان پدید آید... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


ارک . [ اَ ] (اِ) ارگ . (برهان ). هر قلعه ای که مسکن پادشاه باشد و این لفظ را بعضی بضمتین نوشته اند و بعضی بزیادت الف گفته اند و در رشیدی و جهانگیری نوشته که ارک بفتح اول و سکون ثانی هر قلعه ای که درون شهر باشد. (غیاث اللغات ). درون قلعه . (جهانگیری ). هر قلعه ای که درون قلعه باشد. (رشیدی ): پادشاه ظفرقرین [ سلطان حسین میرزا ] از دروازه ٔ آهنین ببوستانسرای ارک رفته ، ساحت آن منزل را از قدوم سعادت هجوم ، رشک رخسار خوبان چگل ساخت . (حبط ج 2 ص 287).
- ارک حکومتی .
- ارک دولتی .
و رجوع به ارگ شود.


ارک . [ اَ ] (اِخ ) بزبان علمی اهل هند اسمی است از اسامی نیر اعظم . (جهانگیری ).


ارک . [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای است از ولایت سیستان . (جهانگیری ). موضعی است در سجستان . (آنندراج ). نام ابنیه ٔعظیمه به زرنج سیستان ، بین باب کرکویه و باب نیشک وآن خزانه ای بود که عمروبن اللیث بنا کرده بود. سپس دارالاماره و قلعه گردید و یاقوت گوید در زمان وی بهمین نام شهرت داشته است . (معجم البلدان ) :
شاهی که فتح هاست مر او را چو فتح ارک
شاهی که جنگهاست مر او را چو جنگ خان .

فرخی .


هزار باره گرفته ست به ز باره ٔ ارک
هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ .

فرخی .


جنگها کرده چو جنگ دشت بلخ
قلعه ها کنده چو ارک سیستان .

فرخی .


باز اینجا آمد [ اسکندر کبیر به سیستان ] و آن قلعه تمام [ نا ] کرده بودند. پس یک ماه اینجا ببود تا نیکو تمام شد. گفت اراک چنین باید... همچنان که بود. و اراک بزبان رومی دیدبانگاه را گویند و آن این است که اکنون قلعه ٔ سیستان است که ارک گویند. ذوالقرنین کرده است و این حکایت بچندین کتاب یاد کرده آمده است . یکی به اخبار سیستان و دیگر عبداﷲبن المقفع اندر کتاب سیر ملوک عجم بازگوید و ابوالفرج قدامةبن جعفربن قدامةالبغدادی اندر کتاب خراج بباب مسالک و ممالک بازگوید. (تاریخ سیستان ). آن روز که طاهر [ بن محمدبن عمروبن لیث ] را بیعت کردند اندر ارک جداگانه بخزینه اندر سی و شش بار هزار هزار درم بود دون دینار و جواهر. (تاریخ سیستان ). برابر ارک منجنیقی عروس برنهاد و بینداخت و باره از خضراء ارک فرود افکندند. محمود گفت بفال نیک آمد. (تاریخ سیستان ). خلف ... از حصار ارک برخاست و بقلعه ٔ طاق رفت و ابوالحسن سیمجوری و اولیای دولت در اندرون حصار رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). ملاعبدالرشید تتوی در فرهنگ رشیدی گوید: نام قلعه ٔ سیستان اوک است نه ارک . رجوع به ارگ شود.

ارک . [ اَ ] (اِخ ) نام ولایتی است حوالی الاّن . (رشیدی ) :
ستیزنده روسی ز الاّن و ارک .

نظامی .



ارک . [ اِ ](ع اِ) حمض . نباتی تلخ و شورمزّه . (منتهی الأرب ).


ارک . [ اَ ] (ع مص ) ستیزه کردن مرد. (منتهی الأرب ). || ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن . (آنندراج ). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی : ارک الجرح . (منتهی الأرب ). || اقامت کردن در جایی . مقیم بودن بجائی . || درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. (منتهی الأرب ). || گذاشتن شتران را در اراک . (آنندراج ). گذاشتن اشتران بخوردن اراک . || لازم گردانیدن کار بر کسی . کاری را بگردن کسی گذاشتن : ارک الامر فی عنقه ؛ لازم گردانید کار را بر وی . (منتهی الأرب ).


ارک . [ اَ رَ ] (اِخ ) (مستدیم ) (سفر پیدایش 10:10) اور . اوروک . اِرخ . شهری در کلدیه که نمرود آنرا بر دجله بنا کرد و یونانیان و رومانیان آن را ((ارکوی )) میگفتند و بعید نیست که همان ((ورقه )) یا ((ارقه )) حالیه باشد که بجنوب شرقی بابل واقع است و رأی بعضی که ارک را ((ادسا))دانسته اند که ((ارفا))ی حالیه باشد که در شمال بین النهرین واقع است ، مردود است . (قاموس کتاب مقدس ). و آن از شهرهای نامی سومر بود. (ایران باستان ص 113).


ارک . [ اَ رَ ] (ع مص ) مبتلا شدن شتر بدرد شکم از خوردن اراک . (منتهی الأرب ). خوردن شتر درخت اراک را. (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ) (کنز اللغات ). بیماری شتر از خوردن اراک .


ارک . [ اَ رَ / اُ رَ ] (اِخ ) شهرکی است در جانب بری حلب قرب تدمر و آن دارای نخل و زیتونست و خالدبن الولید بهنگام سفر از عراق به شام آن را فتح کرد. (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ). || راهی است در پس کوه حضن ، و آن کوهی است بین نجد و حجاز. (معجم البلدان ) (منتهی الأرب ).


ارک . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) نام مردی ارمنی که در بابل بزمان داریوش بزرگ ، بدروغ نام بخت نصر (نبوکدنزر) بخود بست و مدعی شد پسر نبونائید است و بابل را گرفته پادشاه شد. به امر شاهنشاه ، وندفرناه سردار با لشکری بسرکوبی او رفت و در بیست و دوم ماه مرگ جَن َ (مطابق 27 نوامبر 521 ق . م .) او را شکست داده با چند تن از همراهان بزرگ وی بدار زد. (کتیبه ٔ بیستون داریوش بنقل پورداود در یشتها ج 2 ص 312 و 313).


ارک . [ اَ رَک ک ] (ع ص ) مرد ناکس و سست رای . || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب ). بی حمیّت . || آنکه اهل او مهابت وی نکنند. (منتهی الأرب ). رُکاک .


ارک . [ اَ رِ] (ع ص ) اراکناک . جائی که دارای اراک بسیار باشد.


ارک . [ اُ رُ ] (اِخ ) کوهی است . || و گفته اند نام مدینه ٔ سلمی که یکی از دو کوه طَیی ٔاست . || و گفته اند کوهی است غَطفان را و یوم ذی اُرُک از ایام عربست . || وادی ای است از اودیه ٔ مرتفعة بسرزمین یمامه . (معجم البلدان ).


ارک . [ اُ رُ ] (ع اِ) ج ِ اراک و اراکه .


دانشنامه عمومی

آرک. به حفره ای استخوانی که ریشۀ دندان در آن قرار گرفته است آرَک یا استخوان آلوئول (alveolus) گفته می شود. آرک ریشه های دندان را پوشانده و پایه های استخوانی دندان را شکل می دهد.
آرک ها حفره هایی در فک هستند که ریشهٔ دندانها را در ساختار حفره مانند بوسیلهٔ فیبر پیرادندانی (پریودنتال) نگه می دارند. اصطلاح دیگری که به صورت غیر تخصصی برای آلوئول دندان بکار می رود، پایه دندان است. مفصلی که ریشه های دندان و حفره را به هم متصل می کند نوعی از مفصل رشته ای است که مفصل چفتی (گومفوز) نام دارد.
در پستانداران، پایه های دندان در استخوان فک بالا، استخوان جلوی فک پایین، و فک مشاهده می شود.
محافظت پایه یا محافظت از برآمدگی آرک، روشی برای کاهش آسیب دیدگی استخوان آرک پس از کشیدن دندان به منظور محافظت از حفرهٔ (پایهٔ) دندان در استخوان حفرهٔ دندان است. غشای فیبرین غنی از پلاکت حاوی عناصر تقویت کنندهٔ رشد استخوان است که می تواند روی پایهٔ یک دندان کشیده شده، بخیه شود. سپس پایهٔ دندان بوسیلهٔ بخیه یا یک غشای غیرقابل جذب یا قابل جذب و بخیه بسته می شود.

ارگ و آن قصر یا قلعه کوچکی را گویند که در میان قلعه ی بزرگتری ساخته شود و محل سکونت پادشاه و یا حاکم باشد. و نیز به معنی قوس هم آورده میشود


دانشنامه آزاد فارسی

اِرِک
رجوع شود به:اوروک

فرهنگستان زبان و ادب

آرک
{alveolus, alveolar cavity, odontobothrion tooth socket, dental alveolus} [پزشکی-دندان پزشکی] حفره ای استخوانی که ریشۀ دندان در آن قرار گرفته است
{SRC} [مهندسی مخابرات] ← ارتباطات کوتاه بُرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)

گویش مازنی

/erek/ بستن جانوران با ریسمان بلند جهت چرا

بستن جانوران با ریسمان بلند جهت چرا


واژه نامه بختیاریکا

( اُرُک ) پابند؛ بسته؛ اسیر

پیشنهاد کاربران

آرک: نوری قوی وسفید رنگ که درصحنه های وسیع مورد استفاده قرار می گیرد. ( اصطلاح سینمایی )

واژه ی ارک یک واژه ی ترکی است و امروزه در زبان ترکی به آن اؤرک گفته می شود . ارک شهر همان قلب شهر بوده . در نوشته زیر دقت کنید .
Arch، درانگلیسی به مفهوم قوس می باشد. درفارسی “ارک” اراک واریکه داریم که به مفاهیم مرکز قلب وحتا قوس به کار رفته اند . چه ارگ شهرغالبا توس مانند ساخته می شده است. واژه اراک ایرانشهر به معنی دل ایرانشهر ومرکز ایرانشهر بوده است. ازهمین ریشه کلمات Archreologg ( قوس شناسی وسپس معماری ) وarcae لاتینی ( قوس ) گرفته شده است.

به معنی ( دژ . قلعه )

در ترکی به محل سلطنت گویند



دیوان لغات ترک صفحه ۱۰۱


کلمات دیگر: