مترادف تشخیص : امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن
برابر پارسی : باز شناختن، بازشناخت، بازشناسی، پی بردن، شناسایی
distinction, discretion, discernmment, assessment, [law]finding, [med.] diagnosis
differentiation, discernment, eye, recognition, style
تشخيص , تشخيص ناخوشي
امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم
بازشناختن، تمیز دادن
۱. امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم
۲. بازشناختن، تمیز دادن
شناسایی بیماری براساس علائم و نشانهها و تاریخچه و یافتههای آزمایشگاهی
یافتن و تمیز دادن شیئی از میان مجموعه ای از اشیا.
بازشناخت، بازشناسی، شناسای