کلمه جو
صفحه اصلی

تشخیص


مترادف تشخیص : امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن

برابر پارسی : باز شناختن، بازشناخت، بازشناسی، پی بردن، شناسایی

فارسی به انگلیسی

distinction, discernment, finding, diagnosis, differentiation, eye, recognition, style, discretion, discernmment, assessment, [law]finding, [med.] diagnosis

distinction, discretion, discernmment, assessment, [law]finding, [med.] diagnosis


differentiation, discernment, eye, recognition, style


فارسی به عربی

تشخیص , تقییم , فرق

عربی به فارسی

تشخيص , تشخيص ناخوشي


مترادف و متضاد

specification (اسم)
تصریح، تشخیص، مشخصات، تعیین، ذکر خصوصیات

discernment (اسم)
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت

assessment (اسم)
ارزیابی، تقویم، تخمین، تشخیص، براورد، اظهارنظر، تعیین مالیات، وضع مالیات

diagnosis (اسم)
تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی

recognition (اسم)
تشخیص، شناخت، شناسایی، به رسمیت شناختن، بازشناسی، بازشناخت

distinction (اسم)
برتری، تشخیص، سر بلندی، امتیاز، تمیز، فرق، رجحان، ترجیح

contradistinction (اسم)
تشخیص، تمیز، فرق

denotation (اسم)
تشخیص، علامت تفکیک، معنی و مفهوم

امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم


بازشناختن، تمیز دادن


۱. امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم
۲. بازشناختن، تمیز دادن


فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) تمیز دادن چیزی را از دیگری باز شناختن . ۲- ( اسم ) باز شناخت تعیین . جمع : تشخیصات .

شناسایی بیماری براساس علائم و نشانه‌ها و تاریخچه و یافته‌های آزمایشگاهی


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر. ۲ - شناختن کسی یا چیزی .

لغت نامه دهخدا

تشخیص. [ ت َ ] ( ع مص ) معین کردن چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). بازشناختن از یکدیگر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
چون نقش غم ز دورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است.
حافظ.
|| بمعنی اجازه گرفتن نیز مستعمل است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و رجوع به تشخص شود.

فرهنگ عمید

۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.
۲. (ادبی ) نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری.

دانشنامه عمومی

تشخیص به معنی مشخص کردن طبیعت و علل چیزهاست. تشخیص در رشته های مختلفی با تفاوتهایی در کاربرد منطق، تحلیل و تجربه برای مشخص کردن روابط علیتی به کار می رود. در مهندسی سیستمها و علوم کامپیوتر تشخیص معمولاً برای تعیین علل ایجاد علایم و کاهش مشکلات و راه حل برای مسایل به کار می رود.
تشخیص پزشکی

یافتن و تمیز دادن شیئی از میان مجموعه ای از اشیا.


دانشنامه آزاد فارسی

تشخیص (پزشکی)(diagnosis)
تعیین علت بیماری یا مصدومیت، با توجه به نشانه ها و علایم به دست آمده، طی معاینه و پرس وجو از بیمار، بررسی نتیجۀ آزمایش ها، عکس های پرتونگاری یا اسکنها، و سوابق پزشکی بیمار.

فرهنگ فارسی ساره

بازشناخت، بازشناسی، شناسای


فرهنگستان زبان و ادب

{diagnosis} [پزشکی] شناسایی بیماری براساس علائم و نشانه ها و تاریخچه و یافته های آزمایشگاهی

واژه نامه بختیاریکا

بُر

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نیواپ ( اوستایی: نیوَوَئیتی )
ویچین ( پهلوی )
ماسین ( کردی: ناسینه وه )
اَبهین ( سنسکریت: اَبهینی وِشَ )
آنوهاپ ( سنسکریت: اَنوبْهاوَ )

برشناسی

بر شناسه، پی برد، بر یافت

برچید

بازشناسی، شناسایی

از ان مرد دانا دهان دوخته است

که بیند که شمع از زبان سوخته است

تشخیص: ( diagnosis ) ) [امراض نباتی]شناسایی امراض، اختلال یا عارضه و نیز شناسایی عامل آن ها.

تشخیص: [اصطلاح امورمالی]تشخیص، عبارت است از تعیین و انتخاب کالا و خدمات و سایر پرداختهائی که تحصیل یا انجام آنها برای نیل به اجرای برنامه های دستگاههای اجرائی ضروری است.

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت/براید که ماخاک باشیم و خشت

بازشناسی

diagnose

چنان سرمست شد جانم ز جام عشق جانانم

به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند

امیدوارم به پرنده ای دانه بدهی و اواز مرغ سحری گوش کنی


فهمیدن ، رسیدن بە معنی کامل

بیماری او را سرطان تشخیص د اده اند.

رقصیدن سرو حالت گل بی صوت هزار خوش نباشد


ارایه تشخیص که ما در کلاس هفتم خوندیمش:اگر ما به یک شیا بی جان جان بدهیم از ارایه ی جان بخشی �تشخیص�استفاده کرده ایم. یک درس که درمورد ارایه تشخیص است در کلاس هفتم:درس اول، زنگ آفرینش. یک بند هم در مورد ارایه تشخیص:دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند گفت:باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند.
از درس زنگ آفرینش کلاس هفتم

تمیز
( بیهقی )

شُسته= تشخیص

یادمانی ، هیرمانی

واژه تشخیص در حوزه ادبی یعنی یا انسان انگاری که در انگلیسی بدان personification گفته می شود . که عبارتست از انتساب یک یا چند ویژگی انسانی به غیر انسان که می تواند بصورت اضافی ( استعاره مکنیه منجر به تشخیص ) بیاید نظیر
زلف سخن یا بصورت جمله نظیر گل از آمدن بهار می رقصد . در دو مثال ذکر شده زلف و رقصیدن دو صفت انسانی هستند که به سخن و گل نسبت داده شده اند .
تبصره ۱: نسبت دادن برخی از افعال و با صفات انسانی به خداوند متعال تشخیص نیست مثلا بگوییم دست خدا با مردم است .
تبصره : شاید برای عده ای این ابهام پدید آمده باشد که مگر گل و امثاله جاندار نیستند ؟ بله اما مقصود از تشخیص انتساب صفات انسانی است نه جان بخشی به اشیا و جمادات و . . .
با تشکر



کلمات دیگر: