کلمه جو
صفحه اصلی

تشویش


مترادف تشویش : آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل شوره، دل واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه

متضاد تشویش : آرامش، سکون

برابر پارسی : دلشوره، دلواپسی، نگرانی

فارسی به انگلیسی

anxlety, uneasiness, agitation


anguish, anxiety, apprehension, disquiet, oppression, uneasiness, anxlety, agitation

anguish, anxiety, apprehension, disquiet, oppression, uneasiness


فارسی به عربی

قلق ، عدم استقرار

عربی به فارسی

اسيمگي , پريشاني , درهم وبرهمي , اغتشاش , دست پاچگي , بهم ريختگي , مبهم و تاريک کردن


مترادف و متضاد

phobia (اسم)
انزجار، نفرت، تشویش، خوف، بیم، ترس بیخود

perturbation (اسم)
انحراف، اشفتگی، تشویش، اختلال

anxiety (اسم)
تمایل، اضطراب، نگرانی، تشویش، دلواپسی، اشتیاق، اندیشه، غم، ارنگ، خوف

disquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری

inquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری

آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل‌شوره، دل‌واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه ≠ آرامش، سکون


فرهنگ فارسی

شوریده ساختن، درهم کردن، بهم زدن، پراکندن
۱- ( مصدر ) شوریده کردن در هم کردن پریشان ساختن . ۲-( اسم ) پریشانی آشفتگی . جمع : تشویشات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) شوریده کردن ، اضطراب .

لغت نامه دهخدا

تشویش. [ ت َش ْ ] ( ع مص ) شوریده گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ). شوریده بکردن. ( زوزنی ) ( دهار ). شوریده کردن کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پریشان کردن. ( غیاث اللغات ). در قاموس آمده است که تشویش و مشوش و تشوش همگی لحن اند و صواب تهویش و تهوش و مهوش است. ( از منتهی الارب ). و این عربی الاصل نیست و فارسیان بمعنی رنج و محنت با لفظ داشتن و خوردن و کشیدن و دادن و کردن استعمال می نمایند. ( آنندراج ). || ( اِمص ) پریشانی و آشفتگی و اضطراب و بی آرامی و وحشت و هراس و حیرت و شوریدگی خاطر. ( ناظم الاطباء ) :... فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم.... و راه سیستان گیرم... تا ایمن باشیم اما تشویش این خاندان بننشیند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49 ). چون بنشست تشویشی دید، بدگمان گشت بترسید، درساعت بند آوردند و وی را ببستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 655 ). چون خبر بشهر افتاد که هارون رفت تشویشی بزرگ بپا شد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 700 ).
چرا بایست از هول قیامت
چنین تشویشها بر دل کشیدن.
ناصرخسرو.
معلف اسبان تازی را خران بگرفته اند
در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو.
سنایی.
خار فتنه مادت تشویش ملک و دولت باشد. ( سندبادنامه ص 203 ). سلطان از جهت وفات پدر و تشویش حال غزنه از آن مهم بازماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 216 ).
در آن ره رفتن از تشویش و تاراج
به ترک تاج کرده ترک را تاج.
نظامی.
تا نظر بر جهت نقاب نبست
دل ز تشویش و اضطراب نرست.
نظامی.
چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت ، وفاء نذرش به وجود شرط لازم آمد. ( گلستان ). مریدی گفت پیری را چه کنم کز خلایق به رنج اندرم ازبس که بزیارتم همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش همی باشد. ( گلستان ).
یابه تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه.
( گلستان ).
بازرستم من ز تشویش و عذاب
دوش خوش خفتم در آن بی خوف خواب.
مولوی.
ای ز دلها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را.
مولوی.
شب را چون گذرانید با تشویش آوازهای قوالان و غلبه آن جمع که رقص میکردند. ( انیس الطالبین بخاری ص 141 ).

فرهنگ عمید

۱. آشفتگی، بی آرامی.
۲. [قدیمی] درهم کردن، به هم زدن.
۳. [قدیمی] پراکندن.
۴. [قدیمی] شوریده ساختن.

دانشنامه عمومی

دلشوره داشتن.


فرهنگ فارسی ساره

نگران


واژه نامه بختیاریکا

قلاموره؛ خوش باشی؛ بَرداشت

پیشنهاد کاربران

آشوب ، ناآرامی ، بی قراری ، التهاب ، نگرانی ، وهم و خوف

پریشانی

دل نگرانی. [ دِ ن ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت دل نگران :
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست.
حافظ.
|| انتظار. || اندوه و ملالت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به دل نگران شود.

تشویشاندن = ایجاد تشویش.
تشویشیدن = به تشویش افتادن.

آرام و قرار نداشتن


کلمات دیگر: