کلمه جو
صفحه اصلی

موظف کردن

فارسی به انگلیسی

bind, obligate, oblige

پیشنهاد کاربران

تکلیف کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن. ( ناظم الاطباء ) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که به تحریر این نامه قیام نماید. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345 ) .
هشدار که مقتضای پیری
تکلیف کند به گوشه گیری.
واله هروی ( از آنندراج ) .

موظف ساختن


کلمات دیگر: