زنی که یک فرزند داشته باشد
ام واحد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ام واحد. [ اُم ْ م ِ ح ِ ] ( ع اِ مرکب ) زنی که یک فرزند داشته باشد. ( از المرصع ) :
فما وحدت و جدی بها ام واحد
من القوم شمطاء القذال عقیم.
فما وحدت و جدی بها ام واحد
من القوم شمطاء القذال عقیم.
ساعدةبن جویه هذلی ( از المرصع ).
|| گودالی که آدمی را در آن دفن می کنند. قبر. ( از المرصع ).کلمات دیگر: