کلمه جو
صفحه اصلی

عدق

فرهنگ فارسی

جمع عودق

لغت نامه دهخدا

عدق. [ ع َ ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را و گرد کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || انداختن دست خود را در حوض. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( قطرالمحیط ). || کاری بغالب رای خود کردن که یقین آن نداشته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

عدق. [ ع َ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَدقة. ( منتهی الارب ).

عدق. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) عَدق. رجوع به عَدق شود.

عدق. [ ع ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَودق. ( منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود.

عدق . [ ع َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را و گرد کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انداختن دست خود را در حوض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || کاری بغالب رای خود کردن که یقین آن نداشته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ).


عدق . [ ع َ دَ ] (ع اِ) ج ِ عَدقة. (منتهی الارب ).


عدق . [ ع َ دَ ] (ع مص ) عَدق . رجوع به عَدق شود.


عدق . [ ع ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ عَودق . (منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود.



کلمات دیگر: