کلمه جو
صفحه اصلی

زجال

فرهنگ فارسی

عنکبوت را گویند

لغت نامه دهخدا

زجال. [ زَج ْ جا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است از زجل. ( از محیطالمحیط ). و رجوع به زجل و زاجل شود. || آنکه کبوتر قاصد را به دوردست ها بفرستد و پرواز دهد، آن کبوتر را حمام الزجال و حمام الزاجل گویند ( بصورت اضافه ). ( از متن اللغة ). حمام الزجال ، کبوتری که آنرا ز دور رها کرده باشند. ( منتهی الارب ). حمام الزجال ؛ کبوتر قاصد. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از تاج العروس ). || کبوترباز. ( ملخص اللغات حسن خطیب ) ( از البستان ) ( مهذب الاسماء ) ( از تاج العروس ). کبوتردار. ( مهذب الاسماء ). || زجال ( الحمام الزجال )؛ کبوتری که کبوترباز او را به دوردست پرواز دهد و آنرا حمام الزاجل ( بصورت اضافه ) گویند.( از متن اللغة ). || الو تیرانداز. ج ، زَجّالة. ( از معجم الوسیط ). || تیرافکنان. تیراندازان. رُماة. و همچنین است زَجّالة. ( از اقرب الموارد ) ( از البستان ). و رجوع به زجاله شود. || زجال ، سراینده زَجَل ( از انواع شعر ). ( از معجم الوسیط ). تصنیف ساز. حراره گوی. زاجل. کاری سرای. وشاح. موشِّح. و رجوع به تصنیف ، موشح ، توشیح ، حراره ، حراره گویی ، حراره گوی ، زاجل ، زجل ، کاری سرای و آهنگ شود.

زجال. [ زَ ] ( ع اِ ) عنکبوت را گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زجال . [ زَ ] (ع اِ) عنکبوت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


زجال . [ زَج ْ جا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از زجل . (از محیطالمحیط). و رجوع به زجل و زاجل شود. || آنکه کبوتر قاصد را به دوردست ها بفرستد و پرواز دهد، آن کبوتر را حمام الزجال و حمام الزاجل گویند (بصورت اضافه ). (از متن اللغة). حمام الزجال ، کبوتری که آنرا ز دور رها کرده باشند. (منتهی الارب ). حمام الزجال ؛ کبوتر قاصد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ). || کبوترباز. (ملخص اللغات حسن خطیب ) (از البستان ) (مهذب الاسماء) (از تاج العروس ). کبوتردار. (مهذب الاسماء). || زجال (الحمام الزجال )؛ کبوتری که کبوترباز او را به دوردست پرواز دهد و آنرا حمام الزاجل (بصورت اضافه ) گویند.(از متن اللغة). || الو تیرانداز. ج ، زَجّالة. (از معجم الوسیط). || تیرافکنان . تیراندازان . رُماة. و همچنین است زَجّالة. (از اقرب الموارد) (از البستان ). و رجوع به زجاله شود. || زجال ، سراینده ٔ زَجَل (از انواع شعر). (از معجم الوسیط). تصنیف ساز. حراره گوی . زاجل . کاری سرای . وشاح . موشِّح . و رجوع به تصنیف ، موشح ، توشیح ، حراره ، حراره گویی ، حراره گوی ، زاجل ، زجل ، کاری سرای و آهنگ شود.



کلمات دیگر: