کلمه جو
صفحه اصلی

طرمه

فرهنگ فارسی

و گوی لب بالائین و گوی لب پائین را ترفه نامند .

لغت نامه دهخدا

( طرمة ) طرمة. [ طَ م َ ] ( ع اِ ) جگر. ( منتهی الارب ).

طرمة. [ طُ م َ ] ( ع اِ ) کوره آتش. ( منتهی الارب ). کانون. ( تاج العروس ).

طرمة. [طَ / طِ / طُ م َ ] ( ع اِ ) گوی لب بالائین. ( منتهی الارب ). و گوی لب پائین را تُرْفة نامند و طرمتان تثنیه آن است ولی لفظ طرمة را بجای تُرْفة غلبه داده اند و گویند طرمة آبله ای است که در وسط لب بالا پدید آید.در بعض کتب اصول لغت چنین است و در اساس آمده است که : هو ملیح الطرمتین. و آن دو سپیدی است در وسط دو لب که سپیدی لب پائین را طرمة و ازآن ِ لب بالا را تُرْفة گویند ولی طرمتین علم شده است. ( از تاج العروس ).

طرمة. [ طَ م َ ] (ع اِ) جگر. (منتهی الارب ).


طرمة. [ طُ م َ ] (ع اِ) کوره ٔ آتش . (منتهی الارب ). کانون . (تاج العروس ).


طرمة. [طَ / طِ / طُ م َ ] (ع اِ) گوی لب بالائین . (منتهی الارب ). و گوی لب پائین را تُرْفة نامند و طرمتان تثنیه ٔ آن است ولی لفظ طرمة را بجای تُرْفة غلبه داده اند و گویند طرمة آبله ای است که در وسط لب بالا پدید آید.در بعض کتب اصول لغت چنین است و در اساس آمده است که : هو ملیح الطرمتین . و آن دو سپیدی است در وسط دو لب که سپیدی لب پائین را طرمة و ازآن ِ لب بالا را تُرْفة گویند ولی طرمتین علم شده است . (از تاج العروس ).



کلمات دیگر: