کلمه جو
صفحه اصلی

زبیری

فرهنگ فارسی

حبیب بن زبیر بن مشکان حلالی بصری الاصل و مقیم اصفهان

لغت نامه دهخدا

زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) زبیربن عمربن درهم . رجوع به زبیر (.... بن عمر) شود.


زبیری. [ زُ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به زبیر عوام ، صحابی دلاور و عمه زاده پیغمبر ( ص )، جمعی از راویان و دانشمندان که از فرزندان اویند هر یک بدین نسبت مشهورند و جمع آنان را زبیریان یا زبیریون گویند برخی از آنان به ترتیب در ذیل «زبیری » معرفی میشوند. رجوع به زبیری و «زبیریان » شود. || منسوب به زبیربن مشکان را زبیری و جمع منسوبان بدو را زبیریه و زبیریان خوانند. رجوع به زبیربن مشکان وزبیریان و زبیری ( ... درهم بن مظاهر )، زبیری ( ... حبیب بن زبیر )، زبیری ( ... یونس بن حبیب )، زبیری ( ... عمربن درهم ) و زبیری ( ... محمدبن عبداﷲبن زبیر ) شود.

زبیری. [ زُ ب َ ] ( ص نسبی ) طرفدار آل زبیر عوام. پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام ( در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه ) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. ( العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66 ).

زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابوابراهیم بن حمزةبن محمدبن حمزةبن مصعب بن زبیربن عوام. از راویانست. وی از ابراهیم بن سعد و عبدالعزیزبن ابی حازم و دیگران روایت دارد و محمدبن اسماعیل بخاری ازاو نقل روایت کند. ( از انساب سمعانی ).

زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابوبکربن حسن. از نحویان است. وی تألیفی بنام «الابنیة فی النحو» پرداخت و در 279 هَ. ق. وفات یافت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن عبداﷲبن زبیر بکار. ازراویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی ( قسمت القاب )، و رجال نجاشی ، نقد الرجال ، و ریحانة الادب شود.

زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عطأاﷲبن عوض اسکندرانی ، ملقب به ناصرالدین. از افاضل اوائل قرن نهم هجری است که در عربیت و حسن معاشرت و محامد صفات زبانزد بوده است. در بدایت حال قاضی بلده خود بود و سپس به قاهره رفت و در آنجا نیزعهده دار مقام قضاء مالکیان گردید. شرح تسهیل و شرح بر مختصر ابن حاجب تألیف اوست. قاضی زبیری در اول رمضان 810 هَ. ق. درگذشت. ( از ریحانة الادب : قاضی ).

زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) بکاربن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از طرف هارون الرشید خلیفه عباسی به ولایت مدینه منصوب و مأمور گردیدکه آل ابی طالب را مورد سخت گیری قرار دهد. بکار زبیری را با یحیی بن عبداﷲ سرسلسله دودمان علوی مازندران داستانیست که در تاریخ طبری آمده است. همسر وی زنی از فرزندان عبدالرحمان عوف بود و بکار را دوست میداشت. بکار کنیزکی گرفت و این موجب تحریک حسادت همسرش گردید، وی دو غلام زنگی خود را فریفت و با کمک آنان بکار را شبانه بقتل رسانید. غلامان زنگی او در زیر شکنجه اقرار کردند که بکار را بدستور همسرش کشتند و درنتیجه اقرار آنان همسر زبیر اخراج و از ارث محروم گردید. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 صص 616 - 619 شود.

زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالرحمان .از راویانست . رجوع به ریحانة الادب ، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، رجال نجاشی و نقد الرجال شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوابراهیم بن حمزةبن محمدبن حمزةبن مصعب بن زبیربن عوام . از راویانست . وی از ابراهیم بن سعد و عبدالعزیزبن ابی حازم و دیگران روایت دارد و محمدبن اسماعیل بخاری ازاو نقل روایت کند. (از انساب سمعانی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوبکربن حسن . از نحویان است . وی تألیفی بنام «الابنیة فی النحو» پرداخت و در 279 هَ . ق . وفات یافت . (از قاموس الاعلام ترکی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن زبیر بکار. ازراویانست . رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، و رجال نجاشی ، نقد الرجال ، و ریحانة الادب شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عطأاﷲبن عوض اسکندرانی ، ملقب به ناصرالدین . از افاضل اوائل قرن نهم هجری است که در عربیت و حسن معاشرت و محامد صفات زبانزد بوده است . در بدایت حال قاضی بلده ٔ خود بود و سپس به قاهره رفت و در آنجا نیزعهده دار مقام قضاء مالکیان گردید. شرح تسهیل و شرح بر مختصر ابن حاجب تألیف اوست . قاضی زبیری در اول رمضان 810 هَ . ق . درگذشت . (از ریحانة الادب : قاضی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن مصعب . از راویانست . رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، رجال نجاشی و نقد الرجال و ریحانة الادب شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) بکاربن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از طرف هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی به ولایت مدینه منصوب و مأمور گردیدکه آل ابی طالب را مورد سخت گیری قرار دهد. بکار زبیری را با یحیی بن عبداﷲ سرسلسله دودمان علوی مازندران داستانیست که در تاریخ طبری آمده است . همسر وی زنی از فرزندان عبدالرحمان عوف بود و بکار را دوست میداشت . بکار کنیزکی گرفت و این موجب تحریک حسادت همسرش گردید، وی دو غلام زنگی خود را فریفت و با کمک آنان بکار را شبانه بقتل رسانید. غلامان زنگی او در زیر شکنجه اقرار کردند که بکار را بدستور همسرش کشتند و درنتیجه ٔ اقرار آنان همسر زبیر اخراج و از ارث محروم گردید. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 صص 616 - 619 شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) حبیب بن زبیربن مشکان هلالی ، بصری الاصل و مقیم اصفهان بود و بگفته ٔ ابن مردویه حبیب در اصفهان اولاد و احفادی دارد که آنان را زبیریه گویند. حبیب بن زبیر از شعبه و عمروبن فروخ نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ). رجوع به زبیر (... بن مشکان ) و زبیری (... یونس بن حبیب ) شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) حبیب بن هودة، از اولاد زبیربن هلالی ومنسوب بدوست . وی جد یونس بن حبیب صاحب ابوداود طیالسی است . شعبه از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) درهم بن مظاهر، فرزند حبیب بن زبیربن مشکان و از زبیریان اصفهان است . (از انساب سمعانی ). رجوع به زبیر (... بن مشکان ) و زبیری (... محمودبن احمد) و زبیری (... حبیب بن زبیر) شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) زبیربن احمدبن سلیمان بن عبداﷲ عاصم بن منذربن زبیر عوام اسدی . از فقهاء شافعی مذهب و دارای تألیفاتی است در فقه ، از آن جمله است : کتاب الکافی و جزآن . وی به بغداد رفت و در آنجا به روایت از داودبن سلیمان مؤدب ، محمدبن سیان فرار، ابراهیم بن ولید حشاش و مانند آنان حدیث گفت . محمدبن حسن نقاش و عمربن بشران بکری و علی بن هارون سمسار و علی بن محمدبن لؤلؤ و محمدبن عبداﷲبن ... دقاق ازاو روایت دارند. زبیربن احمد مردی ثقه و نابینا بود. (از انساب سمعانی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) زبیربن بکار. رجوع به زبیربن بکار شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) زبیربن حبیب بن ثابت . رجوع به زبیر (... بن حبیب ) شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن داود. از فقیهان زبیر (شهری نزدیک بصره ) بود و چندی در احساء اقامت گزید. او راست «الصواعق و الرعود فی الرد علی ابن سعود» در مجلدی بزرگ . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 216).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن هارون . از روایانست . رجوع به ریحانة الادب ، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، رجال نجاشی و نقد الرجال تفرشی شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبدالرحمن ، پدر عبداﷲ. از راویانست . رجوع به ریحانة الادب شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عثمان بن محمدبن خالدبن زبیربن عوام . از دلاوران و گردنکشان خاندان زبیر عوام است . در مدینه با همدستی محمدبن عبداﷲبن حسن ، بر منصور عباسی خروج کرد و پس از کشته شدن محمد به بصره پناهنده شد و در آنجا دردست یاران منصور گرفتار آمد و بنزد وی اعزام گردید،و منصور او را بقتل رسانید (سال 145 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 276). رجوع به کامل ابن اثیر ج 5 ص 205 شود. (از حاشیه ٔ همان صفحه از کتاب بالا).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عیسی بن احمدبن عیسی بن محمد براوی ازهری . از فقیهان فاضل و شافعی مذهب مصر است . در جامع ازهر تحصیل دانش کرد و در قاهره به سال 1182 هَ . ق . وفات یافت . از مؤلفات اوست : «التیسیر لحل الفاظ الجامع الصغیر» و «حاشیه بر شرح جوهرة التوحید» تألیف ابراهیم لقانی . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 283 و 284) .


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) محمدبن صالح بن ابراهیم ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به جمال الدین . از فقیهان فاضل شافعی است (1188 - 1240 هَ . ق .). او راست : «فیض الملک العلام » و «الفتاوی » که هر دو به بچاپ رسیده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 ص 33). رجوع به معجم المطبوعات ص 963 شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) محمدبن عمروبن عبداﷲبن زبیر از. راویانست . مامقانی آرد: محمدبن عمرو منسوب به زبیر است اما این دلیل آن نیست که وی ملقب به زبیری است هرچند در برخی کتب بدین عنوان ملقب گردیده است . (از تنقیح المقال : قسمت القاب ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) محمودبن احمدبن فرج اصفهانی ، ازاولاد زبیربن مشکان (پدر زبیریان اصفهان ) است . وی ازاسماعیل بن عمرو بجلی و محمدبن منذر بغدادی و یحیی بن حکیم و دیگران نقل حدیث کند. در حدیث ثقه و مأمون است . ابونعیم اصفهانی در کتاب خود او را یاد کند. زبیری در 194 هَ . ق . وفات یافت . (از انساب سمعانی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) مصعب بن زبیربن بکار، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل علم است و برادرزاده ٔ زبیربن بکار. (از انساب سمعانی ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) مصعب بن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن عوام ، مکنی به ابوعبداﷲ. از علماء علم نسب و ایام و حوادث مردم و از راویان حدیث بود. از مالک بن انس ، عبدالعزیز دراوردی ، ضحاک بن عثمان و ابراهیم بن سعد روایت دارد. و ابویعلی موصلی ، زبیربن بکار عبداﷲبن احمدبن ابوالقاسم بغوی ، حسن بن سفیان و دیگران از او نقل حدیث کنند. وی در بغداد در هشتادسالگی بسال 231 هَ . ق . وفات یافت . (از انساب سمعانی ). زرکلی آرد: وی در علم انساب علامه ٔ دهر بود و معرفت بسیار بتاریخ داشت و در حدیث از ثقات بشمار بود و علاوه بر اینها شعر نیز میسرود. زبیری بسال 156 هَ . ق . در مدینه تولد یافت و بسال 236 در محل اقامت خویش بغداد درگذشت . او راست کتاب «نسب قریش » و «النسب الکبیر». (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 150). ابن ندیم وفات وی را به سال 233 نویسد وگوید: در آن هنگام او 96 سال عمر داشت . رجوع به تهذیب التهذیب ج 10 ص 162، مقدمه ٔ نسب قریش مرزبانی ص 402، تاریخ بغداد ج 13 ص 112، رغبة الامل ج 6 ص 177، الفهرست ابن الندیم چ فلوگل ج 1 ص 110 شود. (از حاشیه ٔ کتاب اعلام همان صفحه ).


زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) یونس بن حبیب ، نوه ٔ حبیب بن هوده ٔ زبیری و صاحب ابوداود طیالسی است . (از انساب سمعانی ). رجوع به زبیری (... حبیب بن هوده ) شود.


زبیری . [ زُ ب َ ] (ص نسبی ) طرفدار آل زبیر عوام . پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام (در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه ) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. (العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66).


زبیری . [ زُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به زبیر عوام ، صحابی دلاور و عمه زاده ٔ پیغمبر (ص )، جمعی از راویان و دانشمندان که از فرزندان اویند هر یک بدین نسبت مشهورند و جمع آنان را زبیریان یا زبیریون گویند برخی از آنان به ترتیب در ذیل «زبیری » معرفی میشوند. رجوع به زبیری و «زبیریان » شود. || منسوب به زبیربن مشکان را زبیری و جمع منسوبان بدو را زبیریه و زبیریان خوانند. رجوع به زبیربن مشکان وزبیریان و زبیری (... درهم بن مظاهر)، زبیری (... حبیب بن زبیر)، زبیری (... یونس بن حبیب )، زبیری (... عمربن درهم ) و زبیری (... محمدبن عبداﷲبن زبیر) شود.


زبیری . [ زُ ب َ] (اِخ ) عبدالصمد احمدبن حسین ... عبداﷲبن زبیر، مکنی به ابوذر. منسوب است به جد خود زبیربن عوام و از قراء مدینه میباشد. از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه وابوالعباس محمد اسحاق بن سریع و ابوعبداﷲ محمدبن مسیب ارغنانی سماع دارد. از آنجا که پدر او نیز محدث بود وی از اوان کودکی توفیق سماع حدیث از مشایخ مذکور یافت و در 550 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).


زبیری . [زُ ب َ ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲبن زبیربن عمربن درهم اسدی ، مکنی به ابواحمد. ازراویانست و از مالک بن مغول روایت دارد. ابوخیثمه و قواریری از او نقل حدیث کنند. (از تاج العروس ). سمعانی آرد: ابواحمد محمدبن عبداﷲبن زبیربن عمربن درهم اسدی از مردم کوفه است و زبیری اش از آنروی گویند که جدش زبیربن عمر است . برخی گویند او از اولاد زبیربن بکار است و این سخن درست نیست . وی صاحب احادیث فراوان است . از مسعر و مالک بن مغول و مالک بن انس و بشربن سلیمان و سفیان ثوری و اسرائیل بن یونس نقل حدیث کند، احمدبن حنبل و ابوبکربن ابی شنبه و ابوخیثمه و عبداﷲ قواریری و احمدبن منیع و همه ٔ محدثان عراق از او نقل روایت کنند. یحیی بن معین گوید: زبیری در زباله پیشه ٔاسپست فروشی داشت . و اهل بغداد او را زبیری گفتند اما او از زبیریان نیست . او میگفت اگر کتاب سفیان را از من بسرقت برند باکی ندارم زیرا همه آن کتاب را حافظم اما به گفته ٔ ابن حنبل او در نقل احادیث کتاب سفیان دچار خطاء بسیار میشد. احمدبن عبداﷲ عجلی گوید، زبیری مدعی مذهب تشیع و گویند صائم الدهر بود. بسال 203 هَ . ق . در اهواز وفات یافت . (از انساب سمعانی ).



کلمات دیگر: