طنين , پژواک , تلا في , ضربه , يابو , دختريازن , نوک پستان , ممه
صدی
عربی به فارسی
زنگ زده , فرسوده , عبوس , ترشرو
فرهنگ فارسی
ابن عجلان ابن وهب الباهلی مکنی بابی امامه
لغت نامه دهخدا
صدی ٔ. [ ص َ ] (ع ص ) فلان ٌ صاغرٌ صَدی ٌٔ؛ یعنی او را ننگ و ناکسی لازم است . (منتهی الارب ).
صدی . [ ص ُ دَی ی ] (اِخ ) نام اسپی است . (منتهی الارب ).
صدی. [ ص ُ دَ ] ( اِخ ) نام شمشیر ابوموسی اشعری است. ( منتهی الارب ).
صدی. [ ص ُ دَی ی ] ( اِخ ) نام اسپی است. ( منتهی الارب ).
صدی. [ ص ُ دَی ی ] ( اِخ ) آبی است. نام آبی است در شعر ورقةبن نوفل. ( منتهی الارب ).
صدی. [ ص ُ دَی ی ] ( اِخ ) ابن عجلان بن وهب الباهلی ، مکنّی به ابوامامة. وی صحابی است و در صفین با علی بوده و در شام سکونت جست و بحمص به سال 81 هَ. ق. درگذشت و او آخر کس از صحابه است که بشام بمرد. وی را در صحیحین 250 حدیث است. ( الاعلام زرکلی ص 430 ). و مرگ او در زمان خلافت عبدالملک بن مروان بود. ( مجمل التواریخ و القصص ص 305 ). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 240 و رجوع به ابوامامة شود.
صدی ٔ. [ ص َ ] ( ع ص ) فلان ٌ صاغرٌ صَدی ٌٔ؛ یعنی او را ننگ و ناکسی لازم است. ( منتهی الارب ).
صدی . [ ص َ دا ] (ع اِ) انعکاس آواز در کوه و گنبد و جز آن . بنات جبل . بنت الجبل . رجوع به صدا شود. || نوعی از ماهی سیاه دراز. || مرد لطیف تن . || تن آدمی بعد از مرگ او. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). تن مرده . (مهذب الاسماء). رجوع به صدا شود. || دماغ . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). رجوع به صدا شود. مغز سر. حشوالرأس . (قطر المحیط). || جای شنیدن سخن از سر. || بوم نر. (منتهی الارب ). || کوکنک . (مهذب الاسماء). || بانگ بوم . (قطر المحیط). || ملخ سیاه که شب بانگ کند. (منتهی الارب ). طائر یصر باللیل یقفز قفزاً. (قطر المحیط). || طائری است که از سر کشته برآید چون پوسیده گردد بقول جاهلیت . (منتهی الارب )(قطر المحیط). و رجوع به البیان و التبیین چ مطبعه ٔرحمانیه ٔ قاهره ج 1 ذیل ص 232 شود. || مرد دانا بمصالح شتران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || یقال : صم صداه و کذا اصم اﷲ صداه ؛ یعنی هلاک گرداند او را خدای . || (اِمص ) تشنگی . || (مص ) تشنه گردیدن . (منتهی الارب ). عطش .
صدی . [ ص ُ دَ ] (اِخ ) نام شمشیر ابوموسی اشعری است . (منتهی الارب ).
صدی . [ ص ُ دَی ی ] (اِخ ) آبی است . نام آبی است در شعر ورقةبن نوفل . (منتهی الارب ).
صدی . [ ص ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن عجلان بن وهب الباهلی ، مکنّی به ابوامامة. وی صحابی است و در صفین با علی بوده و در شام سکونت جست و بحمص به سال 81 هَ . ق . درگذشت و او آخر کس از صحابه است که بشام بمرد. وی را در صحیحین 250 حدیث است . (الاعلام زرکلی ص 430). و مرگ او در زمان خلافت عبدالملک بن مروان بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 305). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 240 و رجوع به ابوامامة شود.