کلمه جو
صفحه اصلی

عذم

فرهنگ فارسی

جمع عذام

لغت نامه دهخدا

عذم. [ ع َ ] ( ع مص ) گزیدن یا بسختی خوردن اسب. ( از قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دور نمودن از خود. ( آنندراج ) ( منتهی الارب )؛ عذم عن نفسه رأی دفع عن نفسه. ( از قطرالمحیط ) ( اقرب الموارد ). || نکوهیدن. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

عذم. [ ع َ ذَ ] ( اِخ ) رودباری است به یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ع اِ ) گیاهی است. || ( مص ) دشنام دادن زن شوی را هرگاه او اراده وطی از دبر وی کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

عذم. [ ع َ ذِ ] ( ع ص ) اسب گزنده و بسختی خورنده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

عذم. [ ع ُ ذُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَذّام. ( منتهی الارب ). رجوع به عذام شود.

عذم . [ ع َ ] (ع مص ) گزیدن یا بسختی خوردن اسب . (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور نمودن از خود. (آنندراج ) (منتهی الارب )؛ عذم عن نفسه رأی دفع عن نفسه . (از قطرالمحیط) (اقرب الموارد). || نکوهیدن . (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


عذم . [ ع َ ذَ ] (اِخ ) رودباری است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ع اِ) گیاهی است . || (مص ) دشنام دادن زن شوی را هرگاه او اراده ٔ وطی از دبر وی کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عذم . [ ع َ ذِ ] (ع ص ) اسب گزنده و بسختی خورنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).


عذم . [ ع ُ ذُ ] (ع اِ) ج ِ عَذّام . (منتهی الارب ). رجوع به عذام شود.



کلمات دیگر: