عدنی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عدنی. [ ع َ دَ ] ( ص نسبی ) نسبت است به عدن که شهر مشهوری است به یمن. رجوع به عدنی ( ابوعبداﷲ ) شود. ( از لباب الالباب ج 2 ص 126 ). || نسبت است به عمل نوعی از لباس که در نیشابور درست کنند به نام الابراد و بر آن سکه ای باشد که آن را سکه عَدَن نامند. رجوع شود به عدنی ( ابوعمر و مکی... ) ( از لباب الانساب ج 2 ص 126 ). جامه عدنی... عدنی... و در نیشابور جامه های عدنی بافد که از آن جمله است ابوسعدمحمدبن ابراهیم حریری نساج که در 500 هَ. ق. در بغداد بمرده است. ( از تاج العروس ) ( از مهذب الاسماء ).
عدنی. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یحیی بن ابی عمر العدنی. ساکن مکه بود. از سفیان بن عیینةوالداروردی و جز آنها روایت کند. و از وی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل نسفی و ابوالولید الازرقی و جز آنهاروایت دارند. وی مردی ثقه بود. ( از لباب الانساب ).
عدنی. [ ع َ ] ( اِخ ) ابوعمرو، مکنی به ابی احمدبن زیادالندی الشاهد نیشابوری.از عبداﷲ بن شیرویه و جز آن حدیث شنید و از وی حاکم ابوعبداﷲ روایت کند. ( از لباب الانساب ج 2 ص 126 ).
عدنی. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) نام کوی و محله ای است در نیشابور : و میاه از میان آن بیرون آمدی و به خانقاه کوی عدنی فرود آوردند. ( اسرارالتوحید ). یک روز به کاری به کوی عدنی کویان فروشدم بر در خانقاه انبوهی دیدم پرسیدم که چه بوده است گفتند کسی آمده است. ( اسرارالتوحید ص 76 ). از خواجه ابوالفتوح غضایری شنیدم که گفت هر روز نماز دیگر بر در خانقاه شیخ بر سر کوه عدنی کویان دکانی بود آب زدند و برفتند و فرش افکندندی. ( اسرارالتوحید ص 88 ). در این کوی ، خانقاهی بوده است که در آن خانقاه ابوسعید ابوالخیر در آنجا مجلس میگفت گفتند کسی آمده است از میهنه ، شیخ بوسعید ابوالخیرش گویند که پیرو و مقتدای صوفیان است و او را کرامات ظاهر در این خانقاه نزول کرده است و امروز مجلس میگوید. ( اسرار التوحید ص 76 ).
عدنی . [ ع َ ] (اِخ ) ابوعمرو، مکنی به ابی احمدبن زیادالندی الشاهد نیشابوری .از عبداﷲ بن شیرویه و جز آن حدیث شنید و از وی حاکم ابوعبداﷲ روایت کند. (از لباب الانساب ج 2 ص 126).
عدنی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یحیی بن ابی عمر العدنی . ساکن مکه بود. از سفیان بن عیینةوالداروردی و جز آنها روایت کند. و از وی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل نسفی و ابوالولید الازرقی و جز آنهاروایت دارند. وی مردی ثقه بود. (از لباب الانساب ).
عدنی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) نام کوی و محله ای است در نیشابور : و میاه از میان آن بیرون آمدی و به خانقاه کوی عدنی فرود آوردند. (اسرارالتوحید). یک روز به کاری به کوی عدنی کویان فروشدم بر در خانقاه انبوهی دیدم پرسیدم که چه بوده است گفتند کسی آمده است . (اسرارالتوحید ص 76). از خواجه ابوالفتوح غضایری شنیدم که گفت هر روز نماز دیگر بر در خانقاه شیخ بر سر کوه عدنی کویان دکانی بود آب زدند و برفتند و فرش افکندندی . (اسرارالتوحید ص 88). در این کوی ، خانقاهی بوده است که در آن خانقاه ابوسعید ابوالخیر در آنجا مجلس میگفت گفتند کسی آمده است از میهنه ، شیخ بوسعید ابوالخیرش گویند که پیرو و مقتدای صوفیان است و او را کرامات ظاهر در این خانقاه نزول کرده است و امروز مجلس میگوید. (اسرار التوحید ص 76).
عدنی . [ ع َ دَ ] (ص نسبی ) نسبت است به عدن که شهر مشهوری است به یمن . رجوع به عدنی (ابوعبداﷲ) شود. (از لباب الالباب ج 2 ص 126). || نسبت است به عمل نوعی از لباس که در نیشابور درست کنند به نام الابراد و بر آن سکه ای باشد که آن را سکه ٔ عَدَن نامند. رجوع شود به عدنی (ابوعمر و مکی ...) (از لباب الانساب ج 2 ص 126). جامه ٔ عدنی ... عدنی ... و در نیشابور جامه های عدنی بافد که از آن جمله است ابوسعدمحمدبن ابراهیم حریری نساج که در 500 هَ . ق . در بغداد بمرده است . (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء).
عدنی . [ ع َ دَ نی ی ] (ع ص ) مرد کریم الاخلاق ، و اصل آن نسبت است به عدن و سپس غلبه یافته است در هر فن عالی . (از اقرب الموارد).