جمع شدن گرد آمدن
رمه شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رمه شدن. [ رَ م َ / م ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) جمع شدن. گرد آمدن. در یک جا مجتمع گشتن. در جایی مخصوص فراهم آمدن. رمه گشتن. رجوع به رمه گشتن شود :
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی به هندوستان شد رمه.
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی به هندوستان شد رمه.
فردوسی.
کلمات دیگر: