درختان انبوه و فراهم آمده درخت مجتمع و انبوه
رمخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رمخ. [ رَ م َ ] ( از ع ، اِ ) رمق و باقیمانده جان.( ناظم الاطباء ). شاید لهجه عامیانه ای است از رمق.
رمخ. [ رِ ] ( ع اِ ) درختان انبوه و فراهم آمده. ( منتهی الارب ). درخت مجتمع و انبوه. ( از اقرب الموارد ).
رمخ. [ رِ ] ( ع اِ ) درختان انبوه و فراهم آمده. ( منتهی الارب ). درخت مجتمع و انبوه. ( از اقرب الموارد ).
رمخ . [ رَ م َ ] (از ع ، اِ) رمق و باقیمانده ٔ جان .(ناظم الاطباء). شاید لهجه ٔ عامیانه ای است از رمق .
رمخ . [ رِ ] (ع اِ) درختان انبوه و فراهم آمده . (منتهی الارب ). درخت مجتمع و انبوه . (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: