کلمه جو
صفحه اصلی

تعبیه


مترادف تعبیه : آراستن، ساختن، آماده سازی، تهیه، جاسازی، آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن، حیله

فارسی به انگلیسی

contrivance


preparation, arrangement, contrivance

preparation, arrangement


فارسی به عربی

ارتجال , عدة

عربی به فارسی

بسيج


مترادف و متضاد

آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن


حیله


۱. آراستن، ساختن
۲. آمادهسازی، تهیه، جاسازی
۳. آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن
۴. حیله


shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

appliance (اسم)
اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه

preparation (اسم)
تعبیه، تمهید، امایش، امادگی، تهیه، تدارک، اماده سازی، تهیه مقدمات، پستایش، امادش، اقدام مقدماتی

improvisation (اسم)
تعبیه، ابتکار، بدیهه گویی، بدیهه سازی، حاضر جوابی

shebang (اسم)
کار، تعبیه، ابتکار، امر مورد علاقه

lash-up (اسم)
تعبیه، ابتکار

آراستن، ساختن


آماده‌سازی، تهیه، جاسازی


فرهنگ فارسی

ساختن و آراستن، آماده کردن، بسیج کردن سپاه
۱( مصدر ) آراستن ساختن آماده کردن ( سپاه لشکر ) . ۲ - ( اسم ) آراستگی ساختگی آرایش . ۳ -( اسم )ساز و برگ .

فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . تعبیة ] (مص م . ) آراستن ، آماده کردن .

لغت نامه دهخدا

( تعبیة ) تعبیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) تعبئة. ( اقرب الموارد ). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تَعَبّی. ( منتهی الارب ).آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آراستن. ( غیاث اللغات ). تعبیه. آرایش جنگی :
پیرایه عالم تویی ،فخر بنی آدم تویی
داناتر از رستم تویی ، در کار جنگ و تعبیه.
منوچهری.
خوارزمشاه چون بشنید، ده سرهنگ با خیل سوی بخارا تاختن آورد وخود به تعبیه رفت و راه ها از چپ و از راست بگرفت تااز کمین خللی نزاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348 ). آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه علی تکین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند با تعبیه تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350 ). چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالایی بایستاد و سالاران و مقدمان نزدیک وی و تعبیه ها بر حال خویش. گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت... پیش خواهد آمد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 351 ). و بسیجیده آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. ( کلیله و دمنه ). ابوعلی هم بر آن منوال تعبیه لشکر بیاراست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چون به نزدیک دشمن رسید به تعبیه لشکر مشغول شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 349 ). || ساختن چیزی که قدری غریب نماید. ( غیاث اللغات ).
|| آماده کردن و ترتیب دادن چیزی.( آنندراج ). نظم و ترتیب دادن :
این دولت و این ملک ببازی نتوان داشت
بازی نبود تعبیه اختر سیار.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
بفرمود تا بزمگان او به تعبیه خیول و تغشیه فیول بیاراستند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332 ). || مقرر نمودن. متمکن کردن. قرار دادن. استوار کردن.
|| حیله جنگی. خدعه جنگی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدیداول بشکوهید که علی تکین [ یعنی جنگ با علی تکین ] تعبیه است [ و قصد این لشکر فروگرفتن خوارزمشاه است ]،خود را فراهم گرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمد عبدالصمد وی را قوت دل داد.( تاریخ بیهقی ، یادداشت مرحوم دهخدا ). || پنهان کردن و پوشیدن چیزی را. ( غیاث اللغات ). پنهان داشتن. به حیله و مکر در جایی قرار دادن : و در میان ما به عیاری تعبیه شده تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. ( گلستان ). چه دانید اگر این هم از جمله دزدان است به عیاری در این کاروان تعبیه شده. ( گلستان ). || بمجاز مطلق حیله :

تعبیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تعبئة. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تَعَبّی . (منتهی الارب ).آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آراستن . (غیاث اللغات ). تعبیه . آرایش جنگی :
پیرایه ٔ عالم تویی ،فخر بنی آدم تویی
داناتر از رستم تویی ، در کار جنگ و تعبیه .

منوچهری .


خوارزمشاه چون بشنید، ده سرهنگ با خیل سوی بخارا تاختن آورد وخود به تعبیه رفت و راه ها از چپ و از راست بگرفت تااز کمین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه ٔ علی تکین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند با تعبیه ٔ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالایی بایستاد و سالاران و مقدمان نزدیک وی و تعبیه ها بر حال خویش . گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت ... پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 351). و بسیجیده ٔ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم . (کلیله و دمنه ). ابوعلی هم بر آن منوال تعبیه ٔ لشکر بیاراست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون به نزدیک دشمن رسید به تعبیه ٔ لشکر مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 349). || ساختن چیزی که قدری غریب نماید. (غیاث اللغات ).
|| آماده کردن و ترتیب دادن چیزی .(آنندراج ). نظم و ترتیب دادن :
این دولت و این ملک ببازی نتوان داشت
بازی نبود تعبیه ٔ اختر سیار.

امیرمعزی (از آنندراج ).


بفرمود تا بزمگان او به تعبیه ٔ خیول و تغشیه ٔ فیول بیاراستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332). || مقرر نمودن . متمکن کردن . قرار دادن . استوار کردن .
|| حیله ٔ جنگی . خدعه ٔ جنگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدیداول بشکوهید که علی تکین [ یعنی جنگ با علی تکین ] تعبیه است [ و قصد این لشکر فروگرفتن خوارزمشاه است ]،خود را فراهم گرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمد عبدالصمد وی را قوت دل داد.(تاریخ بیهقی ، یادداشت مرحوم دهخدا). || پنهان کردن و پوشیدن چیزی را. (غیاث اللغات ). پنهان داشتن . به حیله و مکر در جایی قرار دادن : و در میان ما به عیاری تعبیه شده تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. (گلستان ). چه دانید اگر این هم از جمله ٔ دزدان است به عیاری در این کاروان تعبیه شده . (گلستان ). || بمجاز مطلق حیله :
قومی که در این سفر مرا همراهند
از تعبیه ٔ زمانه بس آگاهند.

انوری .


روباهی در شارع راهی ماهیئی دید با خود اندیشید این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و ماهی فروش است که ماهی تواند بود.این بی بهانه ای و تعبیه ای نباشد. (سندبادنامه ص 47).گفتند گوسفندی است با زنی بازی میکند. گفت این کار بی تعبیه ای نیست . (سندبادنامه ص 81). گرچه بمویی آسمان داشته اند بر سرم
موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان .

خاقانی .


صحبت این خاک ترا خوار کرد
خاک چنین تعبیه بسیار کرد.

نظامی .


|| بمعنی تحکم و تسلط نیز دیده می شود :
مباش غره ببازوی خود که از رخ تست
هزار تعبیه ٔ پادشاه حسن انگیز.

حافظ (از آنندراج ).


|| عطرها آمیختن . (تاج المصادر بیهقی ). عطر بیامیختن . (زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (ص ) ساخته و ترتیب داده و مقرر شده و جای گرفته :
دهرسیه کاسه ایست ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه است در نمک خان او

خاقانی .


هر بار نفس که برگشایم
غم تعبیه در میان ببینم .

خاقانی .


دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش باز کردند.

نظامی .


اول که نه آفریده بودم
وین تعبیه ها ندیده بودم .

نظامی .


تعبیه ای را که در او کارهاست
جنبش افلاک نمودارهاست .

نظامی .


سعدی غرض از حقه ٔ تن آیت حقست
صد تعبیه در تست و یکی بازنجستی .

سعدی .


آخر به ترحم سر مویی نگر آن را
کاهی بودش تعبیه در هر بن مویی .

سعدی .


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش .

حافظ.



تعبئة. [ ت َ ب ِ ءَ ] آماده و ساخته کردن سامان لشکر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آماده و ساخته کردن متاع و کار و لشکر و جز آن را و یونس آرد عبیت الجیش تعبیة وبلاهمزه . (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبیة شود.


( تعبئة ) تعبئة. [ ت َ ب ِ ءَ ] آماده و ساخته کردن سامان لشکر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آماده و ساخته کردن متاع و کار و لشکر و جز آن را و یونس آرد عبیت الجیش تعبیة وبلاهمزه. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعبیة شود.

فرهنگ عمید

۱. ساختن و آراستن.
۲. آماده کردن.
۳. [قدیمی] بسیج کردن سپاه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تَعْبِئَة در لغت یعنی چیزی را بطور کامل انجام دادن.
در اصطلاح، تجهیز و آماده کردن نیروهای نظامی برای جنگ را گویند.
البته در زمانی که آخرین مراحل آمادگی را گذرانده، یعنی صفها منظم شده و هر گروهی در جایگاه خود قرار گرفته باشد.
به عبارت دیگر آرایش جنگی گرفتن را گویند.


پیشنهاد کاربران

( فعل ) : جای دادن، قرار دادن، آماده کردن و آراستن، سامان دادن. ( اسم ) :جای داده، قرار داده، آماده و آراسته، سامان دادن شده

تعبیه : ( اصطلاح در شطرنج )
نیز در شطرنج آرایش مهره های شطرنج در نحوه بازی میباشد. که میتواند ترکیب های مختلفی را در بازی ایجاد کند

مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار "تعبیه" در حکم پادشاه انگیز
لطفا به توضیحات ( واژه ضرب نیز در این دیکشنری مراجعه شود )
. . . . . . . . . . . .
اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و…دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهره های بازی است ( ویا ترکیب در شطرنج که در یک حرکت و وضعیت مهره میتواند چندین منظور گنجانده شود ) . راحه الصدور در توضیح شیوه های گوناگون شطرنج بازی پیشینیان این گونه ضرب و تعبیه و …را درکنار یکدیگر آورده است:
آلت ها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب هم چنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.
امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را این گونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:
تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین
حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمی گردیم و آن را معنی می کنیم:
به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنج باز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهره آرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیرو در ( ترکیب ) کار ضرب و زدن مهره های توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که می تواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!
به زبان ساده تر شطرنجی تقدیر و ترکیبش هزار شیوه مهره ارایی در آستین دارد که درکار زدن مهره های تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.
همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمی توان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عرب ها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب ( بسیج ) به کار می برند. بر اساس این احتمال می توان گفت:
به شطرنج بازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه ( لشکر ) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب ( زدن مهره ) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!


مداخله کردن


گذارد، کارنهادن

- قر دادن
- جاسازی

تعبیه :چیدمان کردن ، برچیدن، تنظیم ساماندهی کردن ، سروسامان دادن ، اراستن و زیبایی کردن ، ویرایش کردن، درست کردن ، در سماور آب جوشاندن هم معنی تعبیه کردن میدهد جوشیدن و اماده شاختن


کلمات دیگر: