مترادف مقصر : بزه کار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم
متضاد مقصر : بی گناه
برابر پارسی : بزه کار، گناهکار، لغزش کار
guilty (person), culpable (person)
blamable, blameable, blameworthy, culpable, guilty
بزهکار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم ≠ بیگناه
مقصر. [ م َ ص َ / م َ ص ِ ] (ع اِ) شبانگاه و آمیزش تاریکی و روشنایی شبانگاه . مقصرة. ج ، مقاصر و مقاصیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شبانگاه . (از اقرب الموارد). || کمتر و ناتمام و کوتاه تر. (ناظم الاطباء). رضی فلان بمقصر مماکان یحاول ؛ یعنی فلان به کمتر از آنچه می خواست راضی شد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقصر. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) چوب گازر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مقصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) کهنسال از میش و بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعجة مقصر؛ میش کهنسال و کذلک معزمقصر. (ناظم الاطباء). || ماء مقصر؛ به معنی قاصر است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبی که شتران در حول و حوش آن چرا کنند و آب دوردست از چراگاه و آب سرد. (ناظم الاطباء).
مقصر. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) کوتاهی کرده و ناتمام و سستی کرده ٔ در کار. (ناظم الاطباء).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
امیرمعزی .
سعدی .
سعدی .