کلمه جو
صفحه اصلی

هین

فارسی به انگلیسی

behold, hurry up

hurry up


behold!, now


فرهنگ فارسی

کلمه اشاره به معنی این واینک، کلمه تنبیه، هان، سیل، سیلاب
۱- ( اسم ) آگاه باش شتاب کن .
سیل سیلاب

فرهنگ معین

(هِ ) (اِ. ) سیل ، سیلاب .
(هِ ) (شب جم . ) ۱ - کلمة تأکید به معنی زودباش ، شتاب کن . ۲ - کلمة اشاره به معنی این و اینک . ۳ - کلمة تنبیه به معنی : هان ، آگاه باش .

(هِ) (اِ.) سیل ، سیلاب .


(هِ) (شب جم .) 1 - کلمة تأکید به معنی زودباش ، شتاب کن . 2 - کلمة اشاره به معنی این و اینک . 3 - کلمة تنبیه به معنی : هان ، آگاه باش .


لغت نامه دهخدا

هین. [ هََ ] ( ع ص ) نرم. || آسان. || سبک. ( منتهی الارب ).

هین. [ هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ ] ( ع ص ) نرم و آسان. ( منتهی الارب ). سهل. ( اقرب الموارد ). || ضعیف و ذلیل. ( اقرب الموارد ). سست و خوار. || سبک. ( منتهی الارب ).

هین. ( صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب. ( برهان ). شتاب فرمودن است. ( لغت نامه اسدی ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین.
دقیقی.
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
خاقانی.
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم.
نظامی.
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجایی هین بیا.
عطار.
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه.
مولوی.
هین غذای دل بده ار همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی.
مولوی.
مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ ومسجد ای فارغ از عقل و دین.
سعدی.
|| ( ضمیر، اِ ) این و اینک. هذا. ( برهان ). || گفتن. ( برهان ). در کردی معنی «چه گفتید»دارد. ( حواشی برهان چ معین ).
- هان و هین :
وز این بند بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار.
ناصرخسرو.
چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد.
ناصرخسرو.

هین. ( صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند :
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره گمره به هان و هین.
ناصرخسرو.
- هین و هی ؛ حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت :
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
منوچهری.

هین. ( اِ ) سیل. سیلاب. ( فرهنگ اسدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین.
دقیقی.
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
منوچهری.
- هین آمدن ؛ سیل آمدن. سیل جاری شدن.
- هین گرفتن ؛ سیل گرفتن. در سیل فرورفتن. غرقه شدن در سیل :

هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .

دقیقی .


هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .

منوچهری .


- هین آمدن ؛ سیل آمدن . سیل جاری شدن .
- هین گرفتن ؛ سیل گرفتن . در سیل فرورفتن . غرقه شدن در سیل :
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .

اسدی (گرشاسبنامه ص 409).


شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران خون کوه در هین گرفت .

اسدی (گرشاسبنامه ص 80).



هین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


هین . (صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند :
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره گمره به هان و هین .

ناصرخسرو.


- هین و هی ؛ حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت :
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .

منوچهری .



هین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب . (برهان ). شتاب فرمودن است . (لغت نامه ٔ اسدی ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .

دقیقی .


هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.

خاقانی .


به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم .

نظامی .


در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجایی هین بیا.

عطار.


گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه .

مولوی .


هین غذای دل بده ار همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی .

مولوی .


مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ ومسجد ای فارغ از عقل و دین .

سعدی .


|| (ضمیر، اِ) این و اینک . هذا. (برهان ). || گفتن . (برهان ). در کردی معنی «چه گفتید»دارد. (حواشی برهان چ معین ).
- هان و هین :
وز این بند بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار.

ناصرخسرو.


چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد.

ناصرخسرو.



هین . [ هََ ] (ع ص ) نرم . || آسان . || سبک . (منتهی الارب ).


هین . [ هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ). سهل . (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل . (اقرب الموارد). سست و خوار. || سبک . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. صدایی برای به حرکت درآوردن مَرکب.
۲. (شبه جمله ) [قدیمی] در مقام تٲکید و تعجیل گفته می شود، هان، آگاه باش: هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون که فرمودت تعال (مولوی: ۷۴۰ ).
۱. آسان.
۲. ضعیف و خوار.
سیل، سیلاب: از کوهسار دوش به رنگ می / هین آمد ای نگار می آور هین (دقیقی: ۱۰۴ ).

۱. آسان.
۲. ضعیف و خوار.


۱. صدایی برای به حرکت درآوردن مَرکب.
۲. (شبه‌جمله) [قدیمی] در مقام تٲکید و تعجیل گفته می‌شود؛ هان؛ آگاه باش: ◻︎ هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون‌که فرمودت تعال (مولوی: ۷۴۰).


سیل؛ سیلاب: ◻︎ از کوهسار دوش به‌رنگ می / هین آمد ای نگار می‌آور هین (دقیقی: ۱۰۴).


دانشنامه عمومی

هین (دهانه). هین (دهانه) یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۱۳ دهانه اقماری دارد.

هین بر وزن مین :اسم صوت برای حرکت خر .


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هَیِّنٌ: آسان وسبک - ناچیز و سبک
ریشه کلمه:
هون (۲۶ بار)

(به فتح اول) آسانی. «هانَ عَلَیْهِ الْاَمْرُهَوْناً: سَهُلَ» چنانکه فرموده: . هون در جای حال و مراد از آن تواضع و وقار و آرامی است یعنی بندگان خدا آنانند که در روی زمین با آرامی و تواضع راه می‏روند. در مجمع از امام صادق «علیه السلام» منقول است: آن مردی است که به طبیعت خود راه می‏رود خودپسندی و تکلف ندارد. هَیِّنْ: آسان. . خدایت گفت: آن بر من آسان است. اَهْوَن: آسانتر. . اوست که آفریدن را شروع می‏کند و سپس آن را از سر می‏گیرد خلقت دوم بر او از خلقت اول آسانتر است. ناگفته نماند: چیزی بر خدا از چیز دیگر آسانتر و دشوارتر نمی‏تواند باشد و همه نسبت به خدا یکسانند وگرنه لازم می‏آید که خدا کاری را با مشقت انجام دهد و آن سبب عجز خداست (معاذاللَّه). به نظر می‏آید اهون بودن خلقت دوم نسبت به ذات آن است که پیداست شروع هر چیز از اعاده آن پر معونه‏تر است یعنی: اعمال قدرت در اعاده آفرینش کمتر از اعمال آن در آفرینش اول است. المیزان بعد از نقل و رد جوابهای اشکال، نظر داده که: اهون نسبت به کار مردم است یعنی چون اعاده شی‏ء نسبت به مردم آسان است پس نسبت به خدا آسانتر است، در اثبات این مطلب از ذیل آیه که «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلی فِی السَّمواتِ وَالْاَرْضِ» است. استفاده کرده که عمیق و قابل دقت است. *** هُون: (به ضم - ه) و هوان و مهانت به معنی ذلت و خواری است. در قرآن مجید فقط با همزه باب افعال تعدیه شده . آنکه خدا خوارش کند او را عزیزکننده‏ای نیست. . امروز کیفر داده می‏شوید عذاب خواری را یعنی عذابی را که به وسیله آن خوار می‏شوید لذا بعضی آن را «عَذابَ ذی الْهُونِ» گفته‏اند در جوامع الجامع هون را خواری شدید فرموده است. مُهین: (به صیغه فاعل) خوار کننده. . مُهان: خوار شده. .

گویش مازنی

/heen/ غریدن

غریدن


گویش دزفولی

برو (خطاب به حیوان)


واژه نامه بختیاریکا

خون

پیشنهاد کاربران

هین
چم واژه؛ اکنون ، بدون وقفه ،

تو ز چشم انگشت را بردار، هین
وآنگهانی هر چه میخواهى ببین

در گویش اقلیدی
اسم صوت برای حرکت کردن خر، است. ضد آن هُوش
Hin

واحد اندازه گیری معادل 1/5 گالن

واژه هان یا هین گویش دیگر سان san به معنای دارا - مالک ( بودن ) lord از ریشه هندواروپایی senh به معنای gain یافتن، تسخیر، کسب است که امروزه آنرا خان xān میخوانند. از تکرار هان واژه هانهان ( مانند شاه شاهان=شاهنشاه ) و سپس هاهان و خاقان به دست آمده که لقب پادشاهان ترکستان بوده است.
هات از ریشه هان در واژگان هاتیک hātika و هاتونhātuna ( ئون=پسوند زنیت در اوستایی ) به معنای خانم lady به کار رفته که هاتون را امروزه خاتون xatun میخوانند. بدل شدن هاتون به خاتون مانند بدل شدن هورشید به خورشید است. واژه هین در کوردستان و لورستان و واژه آن در پارسی به معنای مال - ملک ( از آن شما =هین شما - از آن او=هین او ) گویش دیگر هان هستند.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/

هوالعلیم

هین : آگاه باش ؛ شتاب کن ؛ عجله کن ؛ اینکه ؛ اینک. . . .

بوی دهان در زبان ملکی گالی بشکرد

معنی کلمه , , هینده, , به. زبان کوردی


کلمات دیگر: