کلمه جو
صفحه اصلی

منفجر


مترادف منفجر : ترکیده، شکافته، گشوده

برابر پارسی : ترکنده، پُکِش، پکیدن، ترکیده، شکافته، گشوده

فارسی به انگلیسی

exploding, exploded, detonating, burating out


exploding, exploded, detonating, bursting out, burating out

مترادف و متضاد

ترکیده، شکافته، گشوده


فرهنگ فارسی

آب روان شده، شکافته، گشوده شده
( اسم صفت ) ۱ - شکافته گشوده شده . ۲ - ( اسم ) آب روان . ۳ - زخمی که چرک از آن جاری شود . ۴ - ترکنده .
جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری می گردد ٠

فرهنگ معین

(مُ فَ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) گشوده شده ، شکافته .

لغت نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).


منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] ( ع ص )گشوده شده و چشمه برآمده. ( ناظم الاطباء ). شکافته.
- منفجر شدن ؛ ترکیدن.
- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : ینابیع حکمت از دل او منفجر شود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 162 ).
- منفجر شدن دنبل ؛ گشوده شدن دنبل. ( ناظم الاطباء ).
- منفجر شدن قرحه ؛ سر بازکردن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منفجر گردیدن ؛ جاری شدن. روان شدن :
چون درخت ارغوان گردد رعافش منفجر
چون زند باد خلافش کوهها را بر مسام.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 319 ).
|| آب روان. ( آنندراج ). آب روان شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || بامداد روشن. ( آنندراج ). بامداد روشن گردیده و سپیدگردیده آخر شب.( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || بلاهای رسنده از هر سو. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || جوانمردی نماینده. ( آنندراج ). آنکه جوانمردی و بزرگواری آشکار می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به انفجار شود.

منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] ( ع اِ ) جای روان شدن آب. آن جای که سیل جاری گردد. ( از اقرب الموارد ). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. ( از اقرب الموارد ).

منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .
- منفجر شدن ؛ ترکیدن .
- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 162).
- منفجر شدن دنبل ؛ گشوده شدن دنبل . (ناظم الاطباء).
- منفجر شدن قرحه ؛ سر بازکردن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منفجر گردیدن ؛ جاری شدن . روان شدن :
چون درخت ارغوان گردد رعافش منفجر
چون زند باد خلافش کوهها را بر مسام .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 319).
|| آب روان . (آنندراج ). آب روان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بامداد روشن . (آنندراج ). بامداد روشن گردیده و سپیدگردیده ٔ آخر شب .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بلاهای رسنده از هر سو. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || جوانمردی نماینده . (آنندراج ). آنکه جوانمردی و بزرگواری آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انفجار شود.


فرهنگ عمید

۱. شکافته.
۲. گشوده شده.

فرهنگ فارسی ساره

پکش


پیشنهاد کاربران

پُکیده


کلمات دیگر: