مترادف سرزمین : ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
سرزمین
مترادف سرزمین : ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
فارسی به انگلیسی
country, territory
فارسی به عربی
ارض , تربة , منطقة
مترادف و متضاد
سامان، خاک، سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها
زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار
زمین، خاک، سرزمین، کشور
زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم
اب و هوا، سرزمین
زمین، سرزمین
فرهنگ فارسی
منطقۀ بههمپیوستهای که گروه اجتماعی یا فرد یا نهادی وظیفۀ سازماندهی و مدیریت آن را بهمنظور جلوگیری از دسترسی بیگانگان به مردم و مکانهای موجود در آن بر عهده دارد
قطعه زمین، زمین پهناور، مرزوبوم، کشور
قطعه ای از زمین مرز و بوم و ناحیه .
قطعه ای از زمین مرز و بوم و ناحیه .
فرهنگ معین
( ~. زَ ) (اِمر. ) مرز و بوم .
لغت نامه دهخدا
سرزمین. [ س َ زَ ] ( اِ مرکب ) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم :
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
فرهنگ عمید
زمین پهناور که قوم و طایفه ای در آنجا به سر ببرند، مرزوبوم، کشور.
فرهنگستان زبان و ادب
{territory} [جغرافیای سیاسی، علوم سیاسی و روابط بین الملل] منطقۀ به هم پیوسته ای که گروه اجتماعی یا فرد یا نهادی وظیفۀ سازماندهی و مدیریت آن را به منظور جلوگیری از دسترسی بیگانگان به مردم و مکان های موجود در آن بر عهده دارد
واژه نامه بختیاریکا
آستُو
جدول کلمات
لک, دیار, وادی
پیشنهاد کاربران
دیار
بلاد
زادبوم
لکا، خطه،
برزن
کشور
جزیره
سرزمین
سرزمین
ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
آب و خاک
کشاورز یا کسانی که میرن سر زمین کشاورزی میکنن
وادی
میهن
لکا. دیار. زادبوم. وادی. خاک.
زن ها خودتون کونتون گندست پس بیخودی نگید.
کلمات دیگر: