کلمه جو
صفحه اصلی

مشاع


مترادف مشاع : شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم نشده

متضاد مشاع : مفروز

فارسی به انگلیسی

held in undivided shares, held in common, joint, mutual

held in undivided shares, held in common


joint, mutual


فارسی به عربی

مفصل

مترادف و متضاد

joint (صفت)
مشاع، مشترک، متصل، شرکتی، توام

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

collective (صفت)
انبوه، بهم پیوسته، اجتماعی، جمعی، اشتراکی، مشاع

اسم شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم‌نشده ≠ مفروز


شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیمنشده ≠ مفروز


فرهنگ فارسی

دهی جزئ دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دماوند. در ۶ کیلومتری شمال باختر دماوند. کوهستانی سردسیر. دارای ۵۱٠ تن سکنه . امامزاده ای معروف به دو برادر دارد .
بخش ناکرده، ملکی که مشترک بین دویاچندنفرباشدوقسمت هریک مفروزومحدودنشده باشد، غیرمفروز
( اسم ) ۱ - آنچه که مشترک و تقسیم ناکرده باشد . ۲ - زمین یا جز آن که ملک مشترک چند تن باشد و حصه های آنان تقسیم نشده باشد .
دزد و بد فعل

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِ. ) ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانة هر یک معین نشده باشد.

لغت نامه دهخدا

مشاع . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند که 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


مشاع . [ ] (ص ) دزد و بدفعل . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228).


مشاع. [ م ُ ] ( ع ص ) بخش ناکرده : سهم مشاع ؛ بهره بخش ناکرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مشترک و تقسیم ناکرده شده. و اکثر استعمال آن در زمین است ، چنانکه در مدار نوشته که مشاع ، زمین مشترک که قسمت کرده شده نباشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). بخش ناکرده. قسمت نشده. جدانشده از حصه دیگری یا دیگران ، مقابل مفروز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مشاع آمد میان عیسی و من گلشن وحدت
به جان آن نیمه بخریدم هم از عیسی به ارزانی.
خاقانی.
|| ( اصطلاح حقوق ) مالی است که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و سهم آنها را در خارج نتوان تمیز داد، مانند خانه ای که بطور ارث به دو برادر میرسد که هر یک از آنها مالک نصف مشاع خانه هستند. ( فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ). || آشکارا و فاش کرده شده. ( غیاث )( آنندراج ).

مشاع. [ ] ( ص ) دزد و بدفعل. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228 ).

مشاع. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دماوند که 510 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

مشاع . [ م ُ ] (ع ص ) بخش ناکرده : سهم مشاع ؛ بهره ٔ بخش ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشترک و تقسیم ناکرده شده . و اکثر استعمال آن در زمین است ، چنانکه در مدار نوشته که مشاع ، زمین مشترک که قسمت کرده شده نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). بخش ناکرده . قسمت نشده . جدانشده از حصه ٔ دیگری یا دیگران ، مقابل مفروز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مشاع آمد میان عیسی و من گلشن وحدت
به جان آن نیمه بخریدم هم از عیسی به ارزانی .

خاقانی .


|| (اصطلاح حقوق ) مالی است که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و سهم آنها را در خارج نتوان تمیز داد، مانند خانه ای که بطور ارث به دو برادر میرسد که هر یک از آنها مالک نصف مشاع خانه هستند. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ). || آشکارا و فاش کرده شده . (غیاث )(آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. بخش ناکرده، غیرمفروز.
۲. [مقابلِ مفروز] (حقوق ) ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

مُشاع
(در لغت یعنی منتشر، شایع و مشترک) در اصطلاح فقهی، سهام و نصیب هایی است که تقسیم و تجزیه نشده باشد. سهم مشاع یعنی حصه ای از یک شیء تقسیم نشده که معیّن نشده است.

پیشنهاد کاربران

محیط مشترک

محیطی که به دو الی ده نفر تعلق دارد و همزمان از ان محیط استفاده میشود، محیط مشترک

هر مالی که بین دو یا چند نفر مشترک باشد - قسمت نشده

اشاعه در مقابل افراز ( قابل تقسیم به کار میرود . و مشاع در مقابل مفروز .
لازم بذکر است مال مورداشاعه را مشاع میگویند


کلمات دیگر: