مترادف ترکیدن : انفجار، ترک خوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن
ترکیدن
مترادف ترکیدن : انفجار، ترک خوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن
فارسی به انگلیسی
to burst, to split, to crack
blast, burst, explode, fulminate
فارسی به عربی
انفجر , تمثال نصفی , شق , ضربة
مترادف و متضاد
انفجار
ترکخوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن
۱. انفجار
۲. ترکخوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن
ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن
قطع کردن، جدا کردن، ترکیدن، گسیختن، گسستن
قطع کردن، ترکیدن، منفجر کردن، شکفتن، از هم پاشیدن
دمیدن، وزیدن، ترکیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن
مردن، ترکیدن، جیم شدن، ناگهان ناپدید شدن
زدن، ترکاندن، ترکیدن، با صدا ترکیدن، پراندن، بی مقدمه اوردن، بی مقدمه فشار اوردن، به رهن گذاردن، به سرعت عملی انجام دادن
جدا کردن، ترکیدن، شکافتن
ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن
ترکیدن، شکفتن، دهن باز کردن
ربودن، ترکیدن، غارت کردن، بزور بردن، منتزع شدن
فرهنگ فارسی
ازهمگسیختگی ناگهانی بدنۀ تایر که به از دست رفتن یکبارۀ فشار هوا و خالی شدن باد آن منجر میشود
تراک خوردن، شکافته شدن، منفجرشدن، تراک خورده
( مصدر ) ( ترکید ترکد خواهد ترکید بترک ترکنده ترکیده ) ۱ - ترک یافتن تراک خوردن شکافته شدن . ۲- منفجرشدن .
( مصدر ) ( ترکید ترکد خواهد ترکید بترک ترکنده ترکیده ) ۱ - ترک یافتن تراک خوردن شکافته شدن . ۲- منفجرشدن .
فرهنگ معین
(تَ رَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - شکافته شدن . ۲ - منفجر شدن .
لغت نامه دهخدا
ترکیدن. [ ت َ رَ دَ ] ( مص ) کفیدن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. ( ناظم الاطباء ). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن :
تو گفتی همی آسمان بترکد
ز خورشید خون بر هوا برچکد.
هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین.
بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب.
- ترکیدن دل ؛ کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج.
- ترکیدنی ؛ که قابل ترک برداشتن باشد
- ترکیده ؛ شقاق برداشته ، ترک خورده ، شکافته ، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها.
- || ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به ترغده شود.
|| آهریمنی زائیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || قضاء حاجت. ( یادداشت ایضاً ). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن.
تو گفتی همی آسمان بترکد
ز خورشید خون بر هوا برچکد.
فردوسی.
بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکدهر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین.
فرخی.
بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب.
عبدالواسع جبلی.
|| شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی [ ب ِ ت ت َ رَ ] نفرین است آنرا که بسیار خورد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).- ترکیدن دل ؛ کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج.
- ترکیدنی ؛ که قابل ترک برداشتن باشد
- ترکیده ؛ شقاق برداشته ، ترک خورده ، شکافته ، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها.
- || ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به ترغده شود.
|| آهریمنی زائیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || قضاء حاجت. ( یادداشت ایضاً ). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن.
فرهنگ عمید
۱. ترک خوردن، شکافته شدن، درز پیدا کردن.
۲. منفجر شدن.
۲. منفجر شدن.
فرهنگستان زبان و ادب
{blowout} [مهندسی بسپار- تایر] ازهم گسیختگی ناگهانی بدنۀ تایر که به از دست رفتن یکبارۀ فشار هوا و خالی شدن باد آن منجر می شود
گویش اصفهانی
تکیه ای: betaraki
طاری: terakkây(mun)
طامه ای: terakâɂan
طرقی: terakâymun
کشه ای: tarakâymun
نطنزی: terakâɂan
واژه نامه بختیاریکا
تِرَکِستِن؛ تلیشِستِن
پیشنهاد کاربران
burst
ترکیدن، منفجر شدن
e. g. firecrackers were bursting all around us
ترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.
ترکیدن، منفجر شدن
e. g. firecrackers were bursting all around us
ترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.
تُرکیدن = ترک کردن.
م. ث
لطفا ساختمان را هرچه سریعتر بِتَرکید مگر نه می تِرِکَد.
م. ث
لطفا ساختمان را هرچه سریعتر بِتَرکید مگر نه می تِرِکَد.
کلمات دیگر: