کلمه جو
صفحه اصلی

نیشتر


مترادف نیشتر : نشتر، نیش

فارسی به انگلیسی

lancet


lance, lancet

lance


فارسی به عربی

حربة

مترادف و متضاد

نشتر، نیش


knife (اسم)
شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک

harpoon (اسم)
خاده، نیزه، زوبین مخصوص صید نهنگ، نیشتر

lancet (اسم)
نیشتر، هر چیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز

lancelet (اسم)
نیزه ماهی، نیشتر

scalpel (اسم)
نیشتر، چاقوی کوچک جراحی، چاقوی کالبد شکافی

فرهنگ فارسی

نشتر، آلت رگ زدن، آلتی نوک تیزکه با آن نیش میزنند
( اسم ) ۱ - آلت فلزی نوک تیزکه فصادان و جراحان بجایی از بدن فرو برند تا خون یا چرک بیروین آید : آلت فصد . ۲ - چوب نوک تیزی که خر و گاو را بدان رانند : نیش سک .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند.

لغت نامه دهخدا

نیشتر. [ ت َ ] ( اِ ) مبضغ. ( دهار ). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. ( ناظم الاطباء ). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است. ( فرهنگ خطی ). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم. مبطة. رایشه. شست. ( یادداشت مؤلف ). نیش :
به سان سنان نیشتر داشتند
همی بر گژاگند بگذاشتند.
اسدی.
چرا شیر از نهیب مور ناگه درخروش آید
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.
ناصرخسرو.
طبع تا باشد موافق سرد و گرمش می خوران
چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر.
سنائی.
ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره می کنم تفسیر.
خاقانی.
علاج رخنه دل به از این نمی باشد
دوباره کاوش یک نیشتر دریغ مدار.
خاقانی.
رگ جانم گشاده گشت به بند
بیشتر نوک نیشتر برکش.
خاقانی.
همی تا بود راه پر نیشتر
در او سود بازارگان بیشتر.
نظامی.
گر در همه شهریک سر نیشتر است
در پای کسی رود که درویش تر است.
سعدی.
از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.
نیشترهای بلا در رگ جانم فرسود
بعد ازین کاوش شریان سنان خواهم کرد.
طالب ( از آنندراج ).
برای صحبت عالم درشتیها به کار آید
ز تن کی خون فاسد بی گزند نیشتر جوشد.
صائب.
نمی شوند به تسلیم راضی از ناحق
ز خون تازه ما نیشتر نمی گسلد.
صائب ( از آنندراج ).
|| سُک. ( یادداشت مؤلف ). سیخونک. سیخ. نیش. قطعه چوب نوک تیزی که بدان ستوران را به تند رفتن وادارند :
هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او
از بر او جست آز همچو خر از نیشتر.
عمادی شهریاری.
|| ناب. دندان.( ناظم الاطباء ). رجوع به نیش شود.
- نیشتر خلاندن ؛ نیشتر زدن. نیشتر در بدن فرو بردن.
- نیشتر خوردن ؛ مورد عمل فصادی و جراحی قرار گرفتن. کنایه از زخم خوردن و تحمل تلخی و ناملایم کردن و رنج کشیدن :
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.
خاقانی.
- نیشتر در زخم کسی شکستن ؛ کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن.

نیشتر. [ ت َ ] (اِ) مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است . (فرهنگ خطی ). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم . مبطة. رایشه . شست . (یادداشت مؤلف ). نیش :
به سان سنان نیشتر داشتند
همی بر گژاگند بگذاشتند.

اسدی .


چرا شیر از نهیب مور ناگه درخروش آید
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.

ناصرخسرو.


طبع تا باشد موافق سرد و گرمش می خوران
چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر.

سنائی .


ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره می کنم تفسیر.

خاقانی .


علاج رخنه ٔ دل به از این نمی باشد
دوباره کاوش یک نیشتر دریغ مدار.

خاقانی .


رگ جانم گشاده گشت به بند
بیشتر نوک نیشتر برکش .

خاقانی .


همی تا بود راه پر نیشتر
در او سود بازارگان بیشتر.

نظامی .


گر در همه شهریک سر نیشتر است
در پای کسی رود که درویش تر است .

سعدی .


از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش .

سعدی .


نیشترهای بلا در رگ جانم فرسود
بعد ازین کاوش شریان سنان خواهم کرد.

طالب (از آنندراج ).


برای صحبت عالم درشتیها به کار آید
ز تن کی خون فاسد بی گزند نیشتر جوشد.

صائب .


نمی شوند به تسلیم راضی از ناحق
ز خون تازه ٔ ما نیشتر نمی گسلد.

صائب (از آنندراج ).


|| سُک . (یادداشت مؤلف ). سیخونک . سیخ . نیش . قطعه چوب نوک تیزی که بدان ستوران را به تند رفتن وادارند :
هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او
از بر او جست آز همچو خر از نیشتر.

عمادی شهریاری .


|| ناب . دندان .(ناظم الاطباء). رجوع به نیش شود.
- نیشتر خلاندن ؛ نیشتر زدن . نیشتر در بدن فرو بردن .
- نیشتر خوردن ؛ مورد عمل فصادی و جراحی قرار گرفتن . کنایه از زخم خوردن و تحمل تلخی و ناملایم کردن و رنج کشیدن :
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.

خاقانی .


- نیشتر در زخم کسی شکستن ؛ کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن . در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن .
- نیشتر زدن ؛جراحی کردن . فصد کردن . رگ زدن . نیشتر بر بدن کسی فرو کردن .
- نیشتر فروبردن ، نیشتر فروکردن ؛ نیشتر زدن .

فرهنگ عمید

ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن.

گویش مازنی

/nishtar/ آلت فلزی و نوک تیز جراح و رگ زن، جهت حجامت

آلت فلزی و نوک تیز جراح و رگ زن،جهت حجامت


جدول کلمات

ادر

پیشنهاد کاربران

نیسو_نیشو

- چاقوی فلزی نوک تیز
- تیغ جراحی

ادر، نشتر، نیش


کلمات دیگر: