کلمه جو
صفحه اصلی

عملی


مترادف عملی : شدنی، ممکن، میسر، تریاکی، وافوری، مصنوعی

متضاد عملی : نظری

برابر پارسی : شدنی، خوگرفته، دژخوی، خوگر، نارکوکی

فارسی به انگلیسی

hands-on, applied, feasible, functional, operable, practicable, practical, utilitarian, viable, workable, working, hophead, artificial, requiring, surgical, operation, addictedto smoking opium

practicable, artificial, requiring, surgical, operation, addictedto smoking opium


applied, feasible, functional, operable, practicable, practical, utilitarian, viable, workable, working


فارسی به عربی

تطبیقی , عملی , مشارک

عربی به فارسی

شدني , عملي , امکان پذير , ميسر , ممکن , محتمل , عمل کردني , قابل علا ج و درمان , قابل اجرا , صورت پذير , عبور کردني , کابردي , بکار خور , اهل عمل , کارکن , قابل اعمال , کار کردني


مترادف و متضاد

شدنی، ممکن، میسر ≠ نظری


تریاکی، وافوری


مصنوعی


artificial (صفت)
مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه

real (صفت)
واقعی، حقیقی، عملی، حسابی، موجود، صمیمی، طبیعی، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه

factual (صفت)
واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری

applicatory (صفت)
مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی

applicative (صفت)
عملی، اعمال کردنی

practical (صفت)
عملی، کابردی، بکار خور

feasible (صفت)
عملی، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر

pragmatic (صفت)
عملی، کاربسته، واقع بین

applied (صفت)
عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته

practicable (صفت)
عملی، قابل اجرا، میسر، عبور کردنی، صورت پذیر

۱. شدنی، ممکن، میسر
۲. تریاکی، وافوری
۳. مصنوعی ≠ نظری


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عمل ۱ - آنچه که به مرحله عمل در می آید . ۲ - آنچه که به عمل وابسته باشد مقابل نظری : علمی . ۳ - معتاد به افیون تریاکی تریاک کش . ۴ - مصنوعی : دندان عملی ۵ - ( صفت ) قابل عمل کردن اجرا شدنی : این کار عملی نیست .
نام جایگاهی است و ابن درید در جمهره آنرا بفتح عین و میم ضبط کرده است

فرهنگ معین

(عَ مَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - آن چه که به مرحلة عمل درمی آید. ۲ - شدنی ، قابل اجرا. ۳ - (عا. ) معتاد.

لغت نامه دهخدا

عملی. [ ع َ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله عمل درمی آید.( فرهنگ فارسی معین ). || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل نظری و علمی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). هر کرداری که از روی قصد از حیوان ناشی شود، و این لفظ اخص از لفظ فعل است ، زیرا عمل رادر مورد جمادات نیز استعمال کنند، و در عرف علما درمقابل نظری اطلاق گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- حکمت عملی ؛ دانستن انتظام احوال معاش و معاد بوجه کامل ، و آن بر سه قسم است : تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن. ( ناظم الاطباء ).
|| معتاد به افیون. تریاکی. تریاک کش. || مصنوعی. ( فرهنگ فارسی معین ). هر چیز ساخته شده و صنعتی. ضد طبیعی. ( ناظم الاطباء ). ساختگی. مصنوع. مزور :
بنزد خوشه انگور عقد مروارید
مثال جوهر اصلی ودانه عملی است.
بسحاق اطعمه.
|| قابل عمل کردن. اجراشدنی. ( فرهنگ فارسی معین ).

عملی. [ ع َ لا ] ( اِخ ) نام جایگاهی است. و ابن درید در جمهرة آن را به فتح عین و میم ضبط کرده است. ( از معجم البلدان ). در منتهی الارب نیز به فتح اول و دوم ( عَمَلی ̍ ) آمده است.

عملی . [ ع َ لا ] (اِخ ) نام جایگاهی است . و ابن درید در جمهرة آن را به فتح عین و میم ضبط کرده است . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب نیز به فتح اول و دوم (عَمَلی ̍) آمده است .


عملی . [ ع َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمل . رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله ٔ عمل درمی آید.(فرهنگ فارسی معین ). || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل نظری و علمی . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). هر کرداری که از روی قصد از حیوان ناشی شود، و این لفظ اخص از لفظ فعل است ، زیرا عمل رادر مورد جمادات نیز استعمال کنند، و در عرف علما درمقابل نظری اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- حکمت عملی ؛ دانستن انتظام احوال معاش و معاد بوجه کامل ، و آن بر سه قسم است : تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن . (ناظم الاطباء).
|| معتاد به افیون . تریاکی . تریاک کش . || مصنوعی . (فرهنگ فارسی معین ). هر چیز ساخته شده و صنعتی . ضد طبیعی . (ناظم الاطباء). ساختگی . مصنوع . مزور :
بنزد خوشه ٔ انگور عقد مروارید
مثال جوهر اصلی ودانه ٔ عملی است .

بسحاق اطعمه .


|| قابل عمل کردن . اجراشدنی . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ نظری و علمی] آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد.
۲. [عامیانه، مجاز] معتاد به مواد مخدر، تریاکی.

دانشنامه عمومی

(پیشنهاد کاربران) ورزال.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَمَلِی: عمل من- کارمن
معنی قَاطِعَةً: عملی کننده تصمیم (قطع امر به معنای عملی کردن تصمیم و عزم بر آن است )
معنی سِخْرِیّاً: به آن عملی گفته میشود که مسخره کننده در مسخرگی خود از آن استفاده میکند .
معنی بَغْضَاءَ: خشم درونی است که ممکن است با تجاوزات عملی هم همراه باشد و یا نباشد
معنی نُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ: حتما ًتو را بر ضد آنها بر می انگیزیم (ازاغراء به معنای تحریک کسی است به انجام عملی )
معنی تَنقِمُونَ: عیب می گیرید-خرده گیری می کنید(از نَقِمت به معنی انکار و خرده گیری و عقوبت زمانی یا عملی است)
معنی حَسَنَةً: عملی است که مورد رضای خدای سبحان باشد(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
معنی مَعْرُوفٍ: سازگار با عرف جامعه ی انسانی - معروف(معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهای که اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
معنی مَّعْرُوفَةٌ: سازگار با عرف جامعه ی انسانی - معروف(معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهای که اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
معنی مُسْرِفٌ: اسراف کار (اسراف :خارج شدن از حد اعتدال و تجاوز از حد در هر عملی که انسان انجام میدهد)
معنی مُّسْرِفُونَ: اسراف کاران (اسراف :خارج شدن از حد اعتدال و تجاوز از حد در هر عملی که انسان انجام میدهد)
معنی مُسْرِفِینَ: اسراف کاران (اسراف :خارج شدن از حد اعتدال و تجاوز از حد در هر عملی که انسان انجام میدهد)
معنی حَسَنَاتِ: جمع حسنه به معنی عملی که مورد رضای خدای سبحان باشد(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
معنی لَّا یَزَّکَّیٰ: نمی خواهد پاک شود (عبارت "وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّیٰ "یعنی : اگر او نخواهد [از آلودگیهای باطنی و عملی] پاک شود تکلیفی بر عهده تو [نسبت به او] نیست)
ریشه کلمه:
عمل (۳۶۰ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

پیشنهاد کاربران

کنش مند

دوستان پارسی گوی واژه
آروینی در معین و دهخدا بجویید

عمل و عکس العمل پارسیشون میشه کنش و واکنش

کاربردی، کنشی

رفتار، عمل، مبادرت
برابر پارسی: دست بکار شدن، انجام دادن، دست زدن، کار

کنشمان

برابر پارسی واژه ( عمل کردن ) ، واژه ( وَرزیدن ) است.
برابر پارسی واژه ( عمل ) ، ( وَرزه ) می باشد.
برابر پارسی واژه ( عملی ) ، ( وَرزیک ) می باشد. ( ورز/یک ( پسوند صفت ساز مانند باریک، تاریک و. . . ) .

میدانی
کاربردهای عملی: کاربردهای میدانی


کلمات دیگر: