( مصدر ) ۱ - جای گرفتن نشستن ۲ - آرام گرفتن ۳ - تمام کردن ختم نمودن ۴ - مقرر کردن معین کردن ۵ - قصد کردن آهنگ کردن ۶ - عهد کردن .
قرار کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قرار کردن. [ ق َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) آرام کردن. آرام گرفتن :
کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرار
گشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر.
دارالقرار خانه جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرار کرد.
در خاکساری آنکه چو صائب تمام شد
بر صدر اگر قرار کند آستانه است.
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرار
گشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر.
امیر معزی ( از آنندراج ).
|| ماندن. ساکن شدن : دارالقرار خانه جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرار کرد.
سعدی.
|| بمجاز، جای گرفتن. نشستن : در خاکساری آنکه چو صائب تمام شد
بر صدر اگر قرار کند آستانه است.
صائب ( از آنندراج ).
|| تمام کردن. ختم نمودن. || مقرر کردن. معین کردن. || قصد کردن. ( ناظم الاطباء ). || عهد کردن. ( آنندراج ) : قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
حافظ.
کلمات دیگر: