بگریه افتاده گریسته .
گریه زده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گریه زده. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گریسته. به گریه افتاده :
شمع ار چه بگریه جانگدازی میکرد
گریه زده خنده مجازی میکرد.
شمع ار چه بگریه جانگدازی میکرد
گریه زده خنده مجازی میکرد.
سعدی ( رباعیات ).
کلمات دیگر: