کلمه جو
صفحه اصلی

کباد

فرهنگ فارسی

( اسم ) نارنج .
رنج کشیدن و تحمل کردن کاری

لغت نامه دهخدا

کباد. [ ک ُ ] ( ع اِ ) درد جگر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). و فی الحدیث : الکباد من الغب . ( اقرب الموارد ) : و ضعیفی و درد جگر را ( به تازی ) کباد گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

کباد. [ ک ِ ] ( ع مص ) رنج کشیدن و تحمل کردن کاری. ( از اقرب الموارد ). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن. ( از منتهی الارب ).

کباد. [ ک ُب ْ با ] ( ع اِ ) لغتی است که عامه آنرا ترنج اطلاق کنند. ( از المنجد ).

کباد. [ ک ِ ] (ع مص ) رنج کشیدن و تحمل کردن کاری . (از اقرب الموارد). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن . (از منتهی الارب ).


کباد. [ ک ُ ] (ع اِ) درد جگر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و فی الحدیث : الکباد من الغب ّ. (اقرب الموارد) : و ضعیفی و درد جگر را (به تازی ) کباد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


کباد. [ ک ُب ْ با ] (ع اِ) لغتی است که عامه آنرا ترنج اطلاق کنند. (از المنجد).



کلمات دیگر: