کلمه جو
صفحه اصلی

لطع

فرهنگ فارسی

سپیدی درون لب ها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم یا باریکی لب .

لغت نامه دهخدا

لطع. [ ل َ ] ( ع اِ ) کام دهان. || زیر زنخ مردم. ج ، الطاع. ( منتهی الارب ). || ( مص ) سرما خوردن. || از انتظار کسل شدن. || وقت تلف کردن. ( دزی ).

لطع. [ ل َ ] ( ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || مردن. || لیسیدن. ( منتهی الارب ). || پای بنشستنگاه کسی وازدن. ( تاج المصادر ). پیش پای بر سپس کسی زدن. اردنگ زدن. تی پا زدن. || محو کردن نام کسی را. || ثابت کردن نام کسی را( از لغات اضداد است ). || بر چشم طپانچه زدن. ( منتهی الارب ). || بر هدف رسانیدن تیر. || همه آب چاه خشک شدن. ( منتهی الارب ).

لطع. [ ل َ طَ ] ( ع اِمص ) سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم. || باریکی لب. || کمی گوشت شرم زن. ( منتهی الارب ).

لطع. [ ل َ طَ ] ( ع مص ) ریختن دندان مردم چنانکه بیخها ماند. ( منتهی الارب ).

لطع. [ ل َ ] (ع اِ) کام دهان . || زیر زنخ مردم . ج ، الطاع . (منتهی الارب ). || (مص ) سرما خوردن . || از انتظار کسل شدن . || وقت تلف کردن . (دزی ).


لطع. [ ل َ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || مردن . || لیسیدن . (منتهی الارب ). || پای بنشستنگاه کسی وازدن . (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن . اردنگ زدن . تی پا زدن . || محو کردن نام کسی را. || ثابت کردن نام کسی را(از لغات اضداد است ). || بر چشم طپانچه زدن . (منتهی الارب ). || بر هدف رسانیدن تیر. || همه ٔ آب چاه خشک شدن . (منتهی الارب ).


لطع. [ ل َ طَ ] (ع اِمص ) سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم . || باریکی لب . || کمی گوشت شرم زن . (منتهی الارب ).


لطع. [ ل َ طَ ] (ع مص ) ریختن دندان مردم چنانکه بیخها ماند. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: