کلمه جو
صفحه اصلی

کبچ

فرهنگ فارسی

احمق خویشتن ستای

لغت نامه دهخدا

کبچ. [ ک َ ] ( ص ) کبج. کبجه. هر چاروایی که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. ( ناظم الاطباء ).

کبچ. [ ک َ ] ( ص ) احمق. || معجب. خویشتن ستای. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
همه با حیزان حیز و همه با کبچان کبچ
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.
قریعالدهر.
|| ( اِ ) کیچ. بهره. تفرقه : کبچ کبچ. رجوع به کبچ کبچ شود. ( از یادداشت مؤلف ).

کبچ . [ ک َ ] (ص ) احمق . || معجب . خویشتن ستای . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
همه با حیزان حیز و همه با کبچان کبچ
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ .

قریعالدهر.


|| (اِ) کیچ . بهره . تفرقه : کبچ کبچ . رجوع به کبچ کبچ شود. (از یادداشت مؤلف ).

کبچ . [ ک َ ] (ص ) کبج . کبجه . هر چاروایی که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: