افضال
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
افزون کردن، اف ونی وبرتری نمودن، افزون آمدن وبرتربودن وبرتری داشتن درحسب ، نیکویی واحسان کردن، بخشش کردن
۱ - ( مصدر ) افزون کردن زیاد کردن . ۲ - نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن . ۳ - سپاس نهادن . ۴ - ( مصدر ) افزون آمدن . ۵ - ( اسم ) افزونی در حسب . ۶ - بخشس . جمع : افضالات .
۱ - ( مصدر ) افزون کردن زیاد کردن . ۲ - نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن . ۳ - سپاس نهادن . ۴ - ( مصدر ) افزون آمدن . ۵ - ( اسم ) افزونی در حسب . ۶ - بخشس . جمع : افضالات .
فرهنگ معین
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) افزون کردن . ۲ - نیکویی و احسان کردن . ۳ - سپاس نهادن . ۴ - برتری داشتن . ۵ - (اِمص . ) بخشش . ج . افضالات .
لغت نامه دهخدا
افضال. [ اِ ] ( ع مص ) نیکویی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( تفلیسی ) :
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
نیامدبه افضال او هیچ فضلی.
اندر افضال جاودانه زیاد.
بنان افضال را همچو قلم را بنان.
جز بدان سلطان با افضال و جود.
تا زافضالش بیابی رفعتی.
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
رودکی ( از یادداشت مؤلف ).
یکی نامداری که از پشت آدم نیامدبه افضال او هیچ فضلی.
منوچهری.
مهترانند مفضل و هر یک اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
درخت اقبال را همچو زمین رادرخت بنان افضال را همچو قلم را بنان.
مسعودسعد.
من غلام آنکه نفروشد وجودجز بدان سلطان با افضال و جود.
مولوی.
دست زن در ذیل صاحب دولتی تا زافضالش بیابی رفعتی.
مولوی.
|| باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. ( منتهی الارب ). باقی گذاشتن کسی چیزی را. ( ناظم الاطباء ). فزون آمدن. ( آنندراج ). || افزونی نمودن. || فزون آمدن در حسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || افزون آوردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). افزون آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || افزون کردن. ( آنندراج ). فضل کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). افزون گردانیدن. ( یادداشت مؤلف ).فرهنگ عمید
۱. برتر بودن و برتری داشتن در حسب.
۲. نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن.
۲. نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن.
پیشنهاد کاربران
امکان دادن، موقعیت ایجاد کردن
مثال:
گر نکردی رحمت و افضالتان
در شکستی چوبِ استدلالتان
مثنوی، دفتر اول
مثال:
گر نکردی رحمت و افضالتان
در شکستی چوبِ استدلالتان
مثنوی، دفتر اول
کلمات دیگر: