کلمه جو
صفحه اصلی

پالهنگ


مترادف پالهنگ : پالاهنگ، رسن، عنان، لجام، لگام، مهار

فارسی به انگلیسی

halter, leash, tether


halter, bridle, leash


مترادف و متضاد

halter (اسم)
تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار

bridle (اسم)
دهانه، قید، مهار، افسار، پالهنگ، عنان

leash (اسم)
پالهنگ، دسته سه تایی، افسار سگ و حیوانات مشابه

پالاهنگ، رسن، عنان، لجام، لگام، مهار


فرهنگ فارسی

رشته، مهار، افسار، بندوکمند، دوال، کمند
( اسم ) ۱- ریسمانی که بر یک جانب لگام اسب بندند و همان اسب یا اسب کوتل را بدان بکشند و یا در روز جنگ دست دشمن را بدان بندند و نیز برای بستن صید مجرم و گناهکار بکار رود کمند پالاهنگ قیاد مقود . ۲- چرمی که بر گردن سگ نهند. ۳- یوغ لباد جغ . ۴- زمام کشتی. ۵- آنچه باعث تعلق خاطر باشد آنچه انسان بدان پای بند شود . ۶- ( اسم ) کهکشان مجره آسمان دره . یا پالهنگ درگردن کسی افکندن. یوغ بگردن کسی انداختن ریسمان بگردن خصم بستن و بردن .

فرهنگ معین

(لَ هَ ) (اِمر. ) افسار، مهار، کمند. ، از زیر ~کسی در آمدن از تسلط و فرمان کسی درآمدن .

لغت نامه دهخدا

پالهنگ. [ هََ ] ( اِ مرکب ) ( از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ ، بمعنی کش ، کشنده ) رشته ای که بر گوشه لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشه لگام بندند و اسپ را بدان کشند. ( لغت نامه اسدی ). مجر ( ؟ ) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی. ( لغت نامه اسدی چ تهران ). دوالی بود که بر کنار لگام بسته باشند که بدان اسب را ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند. ( اوبهی ). رسنی که به لجام بسته اسپ کوتل را بآن کشند. ( غیاث اللغات ). دوالی باشد که بر لگام بندند که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. ( از فرهنگی خطی ). ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند و کمند دوشاخه و چرمی که بر گردن سگ نهند. ( برهان ). قبض کش. کمند. پالاهنگ. قیاد. ( مهذب الاسماء ). مِقوَد. ( دهار )؛ جنب ، به پالهنگ کشیدن. ( منتهی الارب ) :
فرود آمد از پشت زین پلنگ
بزد بر کمر بر، سر پالهنگ.
فردوسی.
بر اسبش بکردار پیلان مست
گرفت آن زمان پالهنگش بدست.
فردوسی.
ورا دید بسته بزین بر چو سنگ
دو دستش پس پشت با پالهنگ.
فردوسی.
بشد بر پی میش و تیغش بچنگ
گرفته بدست دگر پالهنگ.
فردوسی.
ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ.
فردوسی.
نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بنام جهان آفرین کردگار
بینداخت بر گردن کرگسار
ببند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افکند لرزان تنش
دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش برپالهنگ.
فردوسی.
نشاندش بر اسب و میان بست تنگ
همی رفت پیشش بکف پالهنگ.
فردوسی.
به هر جای از اسب مگذار چنگ
عنان دار پیوسته با پالهنگ.
اسدی.
ای سوزنی براسب انابت سوار شو
بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ.
سوزنی.
تو بر کره توسنی در کرم...
که گر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن کشت و خون تو ریخت.
سعدی.
آن خر مسکین میان خاک و سنگ
کژ شده پالان دریده پالهنگ.
مولوی.
|| یوغ. لَباد. جوه. سراماج. جُغ. چُغ. ساجور، پالهنگ سگ. ( زمخشری ) :
ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ

پالهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) (از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ ، بمعنی کش ، کشنده ) رشته ای که بر گوشه ٔ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشه ٔ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامه ٔ اسدی ). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی . (لغت نامه ٔ اسدی چ تهران ). دوالی بود که بر کنار لگام بسته باشند که بدان اسب را ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند. (اوبهی ). رسنی که به لجام بسته اسپ کوتل را بآن کشند. (غیاث اللغات ). دوالی باشد که بر لگام بندند که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی ). ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند و کمند دوشاخه و چرمی که بر گردن سگ نهند. (برهان ). قبض کش . کمند. پالاهنگ . قیاد. (مهذب الاسماء). مِقوَد. (دهار)؛ جنب ، به پالهنگ کشیدن . (منتهی الارب ) :
فرود آمد از پشت زین پلنگ
بزد بر کمر بر، سر پالهنگ .

فردوسی .


بر اسبش بکردار پیلان مست
گرفت آن زمان پالهنگش بدست .

فردوسی .


ورا دید بسته بزین بر چو سنگ
دو دستش پس پشت با پالهنگ .

فردوسی .


بشد بر پی میش و تیغش بچنگ
گرفته بدست دگر پالهنگ .

فردوسی .


ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ .

فردوسی .


نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بنام جهان آفرین کردگار
بینداخت بر گردن کرگسار
ببند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افکند لرزان تنش
دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش برپالهنگ .

فردوسی .


نشاندش بر اسب و میان بست تنگ
همی رفت پیشش بکف پالهنگ .

فردوسی .


به هر جای از اسب مگذار چنگ
عنان دار پیوسته با پالهنگ .

اسدی .


ای سوزنی براسب انابت سوار شو
بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ .

سوزنی .


تو بر کره ٔ توسنی در کرم ...
که گر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن کشت و خون تو ریخت .

سعدی .


آن خر مسکین میان خاک و سنگ
کژ شده پالان دریده پالهنگ .

مولوی .


|| یوغ . لَباد. جوه . سراماج . جُغ. چُغ. ساجور، پالهنگ سگ . (زمخشری ) :
ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ
فکنده بگردن درش پالهنگ .

فردوسی .


که فردا بیاید بر من بجنگ
ببینی بگردنش بر پالهنگ .

فردوسی .


ببندم دو دستش بکردار سنگ
درآرم بگردنش برپالهنگ .

فردوسی .


ببند کمندش ببسته دو چنگ
فکنده بگردنش بر پالهنگ .

فردوسی .


بدان زه ببستی دو دستش چو سنگ
نهادی بگردنش بر پالهنگ .

فردوسی .


مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فکنده بگردنش بر پالهنگ .

فردوسی .


فرامرز را دست بسته چوسنگ
بگردن نهاده ورا پالهنگ
بیارم بدرگاه افراسیاب
سر نیزه بگذارم از آفتاب .

فردوسی .


وگر همچنانم برد بسته چنگ
نهاده بگردن برم پالهنگ .

فردوسی .


بوقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و پالهنگ تو.

فرخی .


هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان
یابد بگرد گردن از اندام پالهنگ .

سوزنی .


بادا ز اسب او بگلوی تو پالهنگ .

سوزنی .


بر گردن اختیار اصرار
اکنون نه ردیست پالهنگ است .

انوری .


ز هر سو کشان زنگئی چون نهنگ
بگردن در افسار یا پالهنگ .

نظامی .


ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین بخاری ). || زمام کشتی :
مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران .

فرخی .


|| نزد مجرّدین آنچه باعث تعلق باشد. (برهان ). || مجرّه . (مهذب الاسماء). آسمان دره . کهکشان . و رجوع به پالاهنگ شود.

فرهنگ عمید

۱. رشته، ریسمان یا تسمه ای که بر افسار اسب می بستند.
۲. [مجاز] افسار.
۳. هرنوع رشته یا ریسمانی که با آن چیزی را می بستند.

دانشنامه آزاد فارسی

پالْهَنْگ
(یا: پالاهنگ) تسمه یا ریسمانی که بر یک طرف لگام اسب می بستند و با آن اسب، یا اسب یدک را می کشیدند. سرداران فاتح پهلوانان شکست خورده و اسیرشده را به پالهنگ اسب خود می بستند و برای تحقیر او را به دنبال خود می کشیدند.

پیشنهاد کاربران

تسمه، گمربند، افسار ، زالانه

پالهنگ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پالهنگ" می نویسد : ( ( پالهنگ به معنی دوال و رشته است که برگردن بندیان یا ستوران می افکندند . می انگارم که این واژه از دو پاره ی : پال / هنگ ساخته شده است . پال به معنی اسب است و ریخت های دیگر از آن " پالاد " ، "بالاد" ، و " بالا . هنگ نیز ستاکی است به معنی کشیدن که در آهنگ و آهنجیدن به کار برده شده است . بر این پایه ، معنایی بنیادین واژه دوالی است که ستور را بدان می کشند . واژه ی "پالان " نیز که به معنی پوشش ستور است ریختی پساوندی از پال می تواند بود : پال /ان ( = پساوند بازخوانی. ) )
( ( بدان زه ، دو دستش ببستی چو سنگ ؛
نهادی ، به گردن برش ، پالهنگ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 290. )
در زبان آذری لحافی زبر که از پشم بافته می شود "پالاز " نام دارد که تغییر یافته ی "پالان اوز "یا "پالان اوزی "می باشد به معنی روکش پالان . و اگر پالان را پوشش معنی کنیم لحافی بوده که از روی لحاف های دیگر بکار برده می شده. معمولا پالاز را از روی لحاف می انداختند.



کلمات دیگر: