کلمه جو
صفحه اصلی

پاکی


مترادف پاکی : پاکدامنی، پاکیزگی، تصفیه، تطهیر، تمیزی، خلوص، درستی، صفا، طهارت، طهر، عصمت، عفت، نظافت

متضاد پاکی : پلیدی

فارسی به انگلیسی

immaculateness, impeccability, pureness, purity, refinement, virginity


cleanliness, purrty, innocence, acquittal


immaculateness, impeccability, pureness, purity, refinement, virginity, cleanliness, purrty, innocence, acquittal

فارسی به عربی

براءة

مترادف و متضاد

پاکدامنی، پاکیزگی، تصفیه، تطهیر، تمیزی، خلوص، درستی، صفا، طهارت، طهر، عصمت، عفت، نظافت ≠ پلیدی


quietus (اسم)
تبرئه، برائت، مفاصا، رهایی، پاکی

quittance (اسم)
تبرئه، برائت، جبران کردن، پاداش، پاکی، رسید مفاصا، بازپرداختن

innocence (اسم)
برائت، پاکی، بی گناهی، بی تقصیری

purity (اسم)
خلوص، صفاء، عفت، پاکدامنی، تمیزی، طهارت، صافی، پاکی

immaculacy (اسم)
عفت، بی الایشی، پاکی، منزه ای، معصومیت

فرهنگ فارسی

۱- پاکیزگی طهارت طیب مقابل ناپاکی پلیدی . ۲- قدس . ۳- حال زنی که حایض نباشد طهارت زن از حیض سر شکستگی طهر . ۵- پاکدامنی پارسایی عفت عصمت . ۶- ویژگی بی آمیغی بی غشی صفا خلوص . ۷- روشنی ضیائ . ۸- ( اسم ) استر. سرتراشی تیغ . ۹- تمام شدن . ۱٠- عاری بودی از میکرب و عوامل مولد مرض . یا آب پاکی بدست کسی ریختن. یکباره او را نومید کردن.یا به پاک یاد کردن . منزه دانستن تقدیس تسبیح تنزیه . یا پاکی نژاد پاک نژادی . پاکزادی اصالت نجابت .

وضعیتی که در آن فرد ضمن رعایت اصول خودیابی از مصرف مواد و الکل پرهیز می‌کند


فرهنگ معین

( اِ. ) وضع یا کیفیت پاک بودن .

لغت نامه دهخدا

پاکی. ( حامص ) طهارت. ( برهان ). طُهر. طیب. پاکیزگی. مقابل پلیدی. || قُدس :
نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند خوبی و پاکی و داد.
فردوسی.
|| بی غشی. صفا. ( برهان ). صفوت. ویژگی.بی آمیغی. خلوص :
ببزرگی چو سپهر است و بپاکی چو هوا
بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر.
فرخی.
برای پاکی لفظی شبی بروز آرد
که مرغ و ماهی باشند خفته او بیدار.
کمال اسماعیل.
|| پاکدامنی. عِفت. عصمت. طهارت. ذیل. پارسائی :
تو گفتی که من بدتن جادوم
ز پاکی و از راستی یکسوم.
فردوسی.
بگسترد پاکی و هم راستی
سوی دیو شد کژی و کاستی.
فردوسی.
ترا داد یزدان بپاکی نژاد
کسی چون تو از پاک مادر نزاد.
فردوسی.
و تناسخیان گویند که وی [ جمال ] خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. ( نوروزنامه ).
چون شهره شود عروس معصوم
پاکی و پلیدیش چه معلوم.
امیرخسرو.
|| ضیا. روشنائی :
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند.
دقیقی.
|| حال زن که حائض نباشد. سرشستگی. طُهره. قُرء. قَرء. طهارت زن از حیض. بازایستادن خون پس از حیض. مقابل ناپاکی ، بی نمازی ،قاعدگی. || تمام شدن. || استره سرتراشی. ( برهان ). تیغ.
- آب پاکی بدست کسی ریختن ؛ یکباره او را نومید کردن.
- به پاکی یاد کردن ؛ تقدیس. تسبیح. تنزیه.
- پاکی نژاد ؛ اصالت. نجابت. پاکزادی. پاک نژادی.

فرهنگ عمید

۱. پاک بودن، پاکیزگی: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی: ۹۷ ).
۲. [مجاز] پاکدامنی، عفت.
۳. (اسم ) [قدیمی] استره، تیغ سرتراشی.
۴. (اسم ) چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش می دهند.

دانشنامه عمومی

پاکی (بازیکن فوتبال). پاکی (اسپانیایی: Paqui؛ زادهٔ ۶ دسامبر ۱۹۷۰) بازیکن سابق فوتبال اهل اسپانیا است.
تعداد بازی ها و گل ها فقط مربوط به بازی های لیگ داخلی است.
از باشگاه هایی که در آن بازی کرده است می توان به باشگاه فوتبال لاس پالماس، باشگاه فوتبال تنریف، باشگاه فوتبال اوساسونا، باشگاه فوتبال رئال ساراگوسا، باشگاه فوتبال بارسلونا بی و باشگاه فوتبال هرکولس اشاره کرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{sobriety} [اعتیاد] وضعیتی که در آن فرد ضمن رعایت اصول خودیابی از مصرف مواد و الکل پرهیز می کند

گویش مازنی

/paaki/ تمیزی - داروی نظافت جهت زدودن مو

۱تمیزی ۲داروی نظافت جهت زدودن مو


پیشنهاد کاربران

در یزد به آلت کارد مانند از ابزار قالیبافی گویند

تقدس. مطهر

پاکی paki
ابزاری مشابه کارد کوتاه وکند که در قالیبافی برای بریدن نخ اضافی هرگره استفاده می شود


کلمات دیگر: