کلمه جو
صفحه اصلی

ابی


مترادف ابی : ( آبی ) ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون، بحری، دریایی، آبزی، خالو، دایی ، خشکی، هوازی

متضاد ابی : ( آبی ) دیمی، دیم

فارسی به انگلیسی

aquatic, aqueous, hydraulic, water, watery, blue, quince, waterborne, paternal, consanguine

paternal, consanguine


فارسی به عربی

ازرق

فرهنگ اسم ها

اسم: آبی (پسر) (فارسی)
معنی: به رنگ آب، نیلی

مترادف و متضاد

watery (صفت)
ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار

blue (صفت)
آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ

فرهنگ فارسی

( آبی ) ( صفت ) منسوب به آبه( آوه ) از مردم آبه.
برنگ آب کبود سرکش و نافرمان
( صفت ) ابا کننده سر زننده سرکش آنکه سر باز زند از انکار کننده .
اوراست کتاب فضائل القر آن

فرهنگ معین

(اَ بِ یّ) [ ع . ] (ص .) ابا کننده ، سرکش ، انکار کننده .


( اَ) [ په . ] (ق .) بی ، بدون .


( آبی ) (ص نسب . اِ. ) ۱ - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). ۲ - به ، سفرجل . ۳ - نوعی انگور. ۴ - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی .
(ص . اِ. ) = آبو: برادر مادر، خال ، خالو.
( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) (مرکب از اب : پدر + یای نسبت : پدری ) پدری ، صلبی .
(اَ بِ یّ ) [ ع . ] (ص . ) ابا کننده ، سرکش ، انکار کننده .
( اَ ) [ په . ] (ق . ) بی ، بدون .

( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (مرکب از اب : پدر + یای نسبت : پدری ) پدری ، صلبی .


لغت نامه دهخدا

ابی . [ اَ ] (ع اسم + ضمیر) (مرکب از اب ، پدر + یای متکلم وحده ) پدر من .


ابی . [ اَ بی ی ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب . || شیر. اسد.


ابی . [ اَ ] (ع اِ) اَب ، در حالت جری : ابوبکربن ابی قحافه . علی بن ابیطالب .


ابی . [ اَ ] (حرف اضافه ،پیشوند) (از پهلوی اَوی ) بی . بلا. بدون :
ابی دانشان بار تو کی کشند
ابی دانشان دشمن دانشند.

ابوشکور.


ابی آنکه دیده ست پستان مام
بخوی پدر بازگردد تمام .

فردوسی .


ابی او که اورنگ شاهی مباد
بزرگی و بزم سپاهی مباد.

فردوسی .


ابی پر و پیکان یکی تیر کرد
بدشت اندر آهنگ نخجیر کرد.

فردوسی .


ابی تو مبادا جهان یکزمان
نه اورنگ شاهی وتاج کیان .

فردوسی .


ابی تیغ تو تاج روشن مباد
چنین باد بی بت برهمن مباد.

فردوسی .


بدو گفت گشتاسب کی شهریار
ابی تومبیناد کس روزگار.

فردوسی .


بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند.

فردوسی .


بفرّ خداوند خورشید و ماه
که چندان نمانم ورا دستگاه
که برهم زند مژه زیر و زبر
ابی تن بلشکر نمایمش سر.

فردوسی .


بفرمود [منیژه ] تا داروی هوش بر
پرستنده آمیخت با نوش بر
بدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست
ابی خویشتن سرش بنهاد پست .

فردوسی .


به نارفته در جامه گریان شدند
ابی آتش از درد بریان شدند.

فردوسی .


بهشتم نشست از بر گاه شاه
ابی یاره و گرز و زرین کلاه .

فردوسی .


ز گردان کسی را ابی نام تر
بجنگ دلیران بی آرام تر.

فردوسی .


بیاورد چندان زر و خواسته
ابی آنکه زو شاه بد خواسته .

فردوسی .


تو زین پندها هیچگونه مگرد
چو خواهی که مانی ابی رنج و درد.

فردوسی .


جوان ارچه دانا بود باگهر
ابی آزمایش نگیرد هنر.

فردوسی .


چو گردنده گردون بسربر بگشت
شد از شاهیش سال بر سی وهشت
... ز خسرو بشد فر شاهنشهی
ابی تاج ماند او بسان رهی .

فردوسی .


چو یزدان کسی را کند نیکبخت
ابی کوشش او را رساند به تخت .

فردوسی .


زن و زاده در بند ترکان شوند
ابی جنگ دل بر ز پیکان شوند.

فردوسی .


سپه پهلوانان ابی انجمن
خرامند هردو بنزدیک من .

فردوسی .


سر تخت ایران ابی شهریار
مرا باده خوردن نیاید بکار.

فردوسی .


شما شاد باشید و فرمان برید
ابی رای او یک نفس مشمرید.

فردوسی .


مبادا که از لشکری یک سوار
ابی ترک و بی جوشن کارزار...

فردوسی .


مرا دید گفت اینهمه غم چراست
جهانی پر از کین ابی نم چراست ؟

فردوسی .


نخورد ایچ می نیز شادی نکرد
ابی بزم بنشست با باد سرد.

فردوسی .


وزین مرز پیوسته تا کوه قاف
بخسرو سپارم ابی جنگ و لاف .

فردوسی .


همه زار با شاه گریان شدند
ابی آتش از درد بریان شدند.

فردوسی .


بگیتی درون شاد و خرم بود
برفتن ز دشمن ابی غم بود.

فردوسی .


بدان منگرکه سرهالم بکار خویش محتالم
شبی تاری بدشت اندر ابی صلاب و فرکالم .

طیان .


خیال شعبده ٔ جادوان فرعون است
تو گفتی آن سپهستی ابی کرانه و مر.

عنصری .


همیشه نام نیکو دوست دارد
ابی حقی که باشد حق گزارد.

(ویس و رامین ).


اگر مردم اندک بدی گر بسی
ابی باژ نگذشتی از وی کسی .

اسدی .


ابی زحمت نیابی تندرستی
ابی محنت نیابی هیچ رستی .

زراتشت بهرام .


ابی حکم شرع آب خوردن خطاست
و گر خون بفتوی بریزی رواست .

سعدی .


- ابی شمار ؛ بی حساب .

ابی . [ اَ ] (ص نسبی ) (مرکب از اب ، پدر + یای نسبت ) پدری . صُلبی . مقابل امی و بطنی .
- اخت ابی ؛ خواهر پدری . خواهر صلبی .


ابی . [ اَ بی ی ] (ع ص ) اباکننده . سرزننده .سرکش . جامح . ممتنع. آنکه سر باززند از. انکارکننده :و شرف نفس هرآینه از تحمل حیف ابی تواند بود (؟).
همچنانکه این جهان پیش نبی
غرق تسبیح است و پیش ما ابی .

مولوی .


عقل زان بازی همی یابد صبی
گرچه باعقل است در ظاهر ابی .

مولوی .


|| گشن بز که بول بوید. (زوزنی ). مؤنث : اَبیّه .

ابی . [ اَب ْ با ] (اِخ ) نام نهری میان کوفه و قصر بنی مقاتل . || نام نهری بواسط عراق . || نام چاهی بمدینه بنی قریظه را. || نام چاهی بمدینه ٔ طیبة.


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن دعثعث الخثعمی .قاتل معدیکرب پدر عمرو. رجوع به حبط ج 1 ص 139 شود.


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن عماره . یکی از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه و بخاری در تاریخ کبیر این نام نیاورده است چه گویند او به ابوابی بن ام حرام معروف بوده و نام او عبداﷲ است .


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن کعب انصاری . او راست : کتاب فضائل القرآن . (ابن الندیم ).


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن قیس بن مالک بن امری ءالقیس . یکی از گردآورندگان قرآن است .


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن مالک الحرشی یا عامری . صحابی است و برخی نام او را عمربن مالک گفته اند.


ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن معاذبن انس . صحابی است . او و برادرش انس بن معاذ احد و بدر رادریافتند و به یوم بئر معونه هردو بشهادت رسیدند.


ابی . [ اُ ب َی ی ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .


ابی . [ اُب َی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن قیس بن عبیدبن زیدبن معاویةبن عمروبن مالک بن النجار الأنصاری النجاری . مکنی به ابوالمنذر و ابوالطفیل و ملقب به سیّدالقراء. یکی از صحابه ٔ کبار و از اصحاب عقبه ٔ ثانیة و از کُتّاب ِ وحی . او بدر و دیگر مشاهد را دریافته است و رسول صلی اﷲ علیه و آله بدو فرمود: لیهنئک العلم اباالمنذر. و نیز فرمود: ان ّ اﷲ امرنی ان اقرء علیک . و عمرو بدو سیدالمسلمین می گفت و گویند رسول صلوات اﷲ علیه نیز بدواین خطاب میکرد. و ائمه ٔ احادیث او را در صحاح آورده اند و مسروق او را یکی از شش تن اصحاب فتیا میشمارد. واقدی گوید: او نخستین کس است که برای رسول اکرم کتابت کرد و هم اوست اوّل کس که در آخر نامه ها ((کَتَب َ فلان بن فلان )) را در عرب مرسوم داشت و از اصحاب رسول عمر و ابوایوب و عبادةبن الصامت و سهل بن سعد و ابوموسی و ابن عباس و ابوهریره و انس و سلیمان بن صرد و جز آنان از او روایت کرده اند و وفات او را به سال 19و 20 و 22 هَ . ق . گفته اند و در آن وقت عمر گفت امروز سیّد مسلمانان بمرد. و بعضی گفته اند مرگ او به روزگار خلافت عثمان در سال 30 هَ . ق . بود و شهاب الدین ابوالفضل احمدبن علی بن محمد معروف به ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابة فی تمییزالصحابة گوید: قول اخیر اثبت اقوال است . و پسر او طفیل اُبَی ّ نیز از پدر خویش روایت کند. و اُبَی ّ پیش از زیدبن ثابت به کتابت وحی مأمور گردید. و حاجی خلیفه نسخه ٔ بزرگی از تفسیر بدو نسبت می کند و می گوید آنرا ابوجعفر رازی از ربیعبن انس و ربیع از ابی العالیه و او از ابی بن کعب روایت کند و این اسنادی صحیح است و ابی ّ یکی از چهار کس است که قرآن را گرد کردند بزمان رسول صلوات اﷲ علیه .


ابی . [اَب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به اب ّ، شهری به یَمَن .


( آبی ) آبی. ( ص نسبی ) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی روشن است. || منسوب به آب. مائی :
در تن خود بنگر این اجزای تن
از کجا جمع آمدند اندر بدن
آبی و خاکی و بادی وآتشی
عرشی و فرشی ورومی و کشی.
مولوی.
|| آنچه از گیاه و حیوان که در آب باشد، مقابل خاکی : اسب آبی. مار آبی. نباتات آبی :
با غم مرگ کس نباشد خوش
آبیان را چه عیش در آتش ؟
مکتبی.
- زراعت آبی ؛ زرع مسقوی و مسقاوی. مقابل دیم و دیمی یعنی مظمی.
- ساعت آبی ؛ ظرفی بوده بدرجات بخش شده که پر آب می کرده اند و از چکیدن آب بحدی معلوم زمان را می پیموده اند.
- مثلثه آبی و بروج آبی ؛ در اصطلاح اهل تنجیم برجهای سرطان و عقرب و حوت باشد.
|| آنکه باچرخ و ارابه آب بخانه ها برد.

آبی. ( اِ ) میوه بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل. بهی. بِه ْ. سفرجل :
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
بهرامی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر اثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامه عتّابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری.
آبی چو یکی جوجگک از خایه بجسته
چون جوجگکان بر تن او موی برسته
مادرْش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتْش ببسته
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را بدگر پای نگونسار.
منوچهری.
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در بیضه یکی کیسه کافور کلان است
و اندر دل آن بیضه کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.
منوچهری.
دو صف سروبن دید و آبی و نار
زده نغز دکانی از هر کنار.
اسدی.
دفع مضرت شرابی که نه تیره بود و نه تنک ، ممزوج کنند به آب و گلاب و نقل نار و آبی کنند تا زیان ندارد. ( نوروزنامه ).

فرهنگ عمید

( آبی ) ۱. (زیست شناسی ) ویژگی موجود زنده ای که در آب زیست می کند، آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی.
۲. (اسم، صفت نسبی ) از سه رنگ اصلی، مانندِ رنگ آسمان یا رنگ آب دریا، رنگ کبود روشن.
۳. دارای این رنگ.
۴. مربوط به آب.
۵. ویژگی چیزی که با آب کار می کند: آسیای آبی، ساعت آبی، توربین آبی.
۶. [مقابلِ دیم و دیمی] (کشاورزی ) ویژگی زراعتی که آبیاری می شود.
۷. (اسم، صفت نسبی ) [منسوخ] متصدی توزیع آب به خانه ها، میراب.
= بِه۱: گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی: ۶۲ ).
سرباززننده، خودداری کننده.
پدر.
۱. = بی: ابی کرانه، ابی رنج، ابی دانشان بار تو کی کشند/ ابی دانشان دشمن دانشند (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۲ ).
۲. (حرف اضافه ) = بی: جوان گرچه دانا بُوَد با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی: ۳/۳۰۹ ).
پدری.
اباکننده، سرکش، سرباززننده.

پدر.


۱. = بی: ابی‌کرانه، ابی‌رنج، ◻︎ ابی‌دانشان بار تو کی کشند/ ابی‌دانشان دشمن دانشند (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۹۲).
۲. (حرف اضافه) = بی: ◻︎ جوان گرچه دانا بُوَد با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی: ۳/۳۰۹).


پدری.


اباکننده؛ سرکش؛ سرباززننده.


دانشنامه عمومی

آبی. آبی یکی از رنگ های اصلی است که با نور مرئی با طول موج بین ۴۴۰ تا ۴۹۰ نانومتر متناظر است. این رنگ از رنگ های زبان اچ تی ام ال (HTML) است و می توان آن را با درج نام انگلیسی آن (blue) در صفحات وب به کار برد.واژهٔ ' ' 'آبی' ' ' در زبان پهلوی به نام ' ' 'آپی' ' ' شناخته میشده و پس از تاختن اعراب به ایران به دلیل اینکه عرب ها پ ندارند به ب تبدیل شد.
در اکثر زبان های کهن واژه ای وجود نداشته که مترادف رنگ آبی باشد و در بسیاری از زبان های امروزین هم از یک واژه برای اشاره به رنگ سبز و آبی استفاده می شود. ویلیام گلدستون دانشمند و سیاستمدار بریتانیایی از اولین افرادی بود که در سال ۱۸۵۸ به تحقیق در مورد این زمینه پرداخت. وی با بررسی اودیسه و دیگر متن های یونانی باستان متوجه شد که هیچ چیزی با رنگ آبی توصیف نشده و گویا اصلاً برای یونانی ها با وجود زبان و ادبیات بسیار غنی خود رنگ وجود نداشته است. لازاروس گیگر زبان شناس آلمانی تحقیق گلدستون را پی گرفت و متوجه شد که این وضعیت در فرهنگ های دیگر هم صادق است. او حماسه های ایسلندی، قرآن، داستان های باستانی چینی و نسخه های عبری کتاب مقدس را مطالعه کرد و نتیجه گرفت که هیچ رنگ آبی - به معنایی که ما اکنون آن را می شناسیم - وجود نداشته است و آبی از سبز و سایه های تیره تر قابل تشخیص نبوده است.
در ادبیات کلاسیک ایران هم برای توصیف رنگ آسمان و دریا معمولاً از کلمه خضرا/سبز استفاده می شد. مثلاً: ناصر خسرو می گوید: «ای قبه گردندهٔ بی روزن خضرا» یا مولانا می سراید: «آن ببین که بحر خضرا را شکافت» یا حافظ: «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو». در برخی اشعار نیز به همرنگی آسمان و سنگ زبرجد/زمرد که سبزرنگ است اشاره شده؛ مثل حافظ: «بر این رواق زبرجد» یا «بر قبه طارم زبرجد». فیروزه ای و کبود/ازرق نیز دیگر واژه هایی هستند که با بسامد کمتری برای اشاره به رنگ آسمان استفاده شده اند. واژه «آبی» در فارسی قدیم به معنای «میوه به» بوده و تا قبل از نهضت بازگشت هیچوقت از این کلمه در معنای رنگ استفاده نشده نبود. علت این موضوع آن است که انسان ها در طول تاریخ کم کم با رنگ های مختلف آشنا شده اند و در ابتدا فقط رنگ های معدودی را می شناخته اند. با توجه به سیر آشنایی بشر با تنوع رنگ ها، ایرانیان نیز در گذشته نسبت به امروز رنگ های کمتری را می شناختند و در دورۀ کلاسیک هنوز رنگ های سبز و آبی را از هم تفکیک نکرده بودند. از آنجا که چگونگی نام گذاری رنگ ها در زبان، بر چگونگی ادراک رنگ ها تأثیر می گذارد، برخی فارسی زبانان در غیاب رنگ واژۀ مستقلی که بر تمام زیرمجموعه های رنگ آبی دلالت کند، این رنگ ها را از خانوادۀ رنگ سبز به شمار می آورده اند. به همین دلیل در این که آسمان را هم فیروزه ای و نیلی و لاجوردی بنامند و هم سبز و زمردی و زبرجدگون، هیچ تناقضی احساس نمی کرده اند.
در برخی زبان های امروزی -به خصوص زبان های شرق آسیا- هم هنوز آبی و سبز با یک کلمه نامیده می شوند یا برای توصیف رنگی که ما سبز می نامیم از واژه آبی استفاده می کنند (یا برعکس). مثلاً ویتنامی ها رنگ آسمان و برگ درختان را xanh می نامند. در ژاپن midori به معنای سبز و ao به معنای آبی است. اما اکثر ژاپنی ها رنگ چراغ راهنمایی را ao توصیف می کنند. در حالیکه چراغ راهنمایی در ژاپن دقیقاً به همان رنگ نقاط دیگر دنیاست. در تایلندی هم کلمه khiaw به معنی سبز است اما دریا و آسمان هم با همین رنگ توصیف می شود. در زبان کره ای و چینی قدیمی هم وضع مشابه است.

نقل قول ها

آبی. آبی از رنگ های اصلی است که با نور مرئی با طول موج بین ۴۴۰ تا ۴۹۰ نانومتر متناظر است.
• نشانه شناسی: «آبی یکی از ژرفترین رنگ هاست. نگاه بدون اینکه به مانعی برخورد کند، در آن فرومی رود و تا بی نهایت پیش می رود؛ گویی در مقابل حریم جادوانهٔ رنگ باشد. آبی، غیرمادی ترین رنگ هاست. طبیعت، آبی را مگر برای نشان دادن شفافیت عرضه نمی کدن. آبی در طبیعت همچون خلأیی انباشته است. خلأ هوا، خلأ آب، خلأ بلور یا الماس؛ و خلأ صریح، خالص و سرد است. آبی سردترین رنگ هاست و در ارزش مطلق خود پس از خلأ کلی سفید مات، خالص ترین رنگ هاست. مجموعهٔ عملکرد نمادینش به کیفیاتِ اساسی اش بستگی دراد.»• «وقتی رنگِ آبی برای شیئی به کار می رود، شکلِ آن را سبک می کند، آن را باز و از آن گره گشایی می کند. آبی به خودی خود غیرمادی است و هرآنچه به آن بستگی دارد، غیرمادی می کدن.»• «آبی راه به بی نهایت است، جایی است که واقعیت به تخیل تغییر شکل می دهد.»• «آبی، قلمرو یا بیش از آن، دیار عدم واقعیت - یا فراواقعیت - است در سکون، تضادها و تناوب ها را در خود حل می کند، به مثابهٔ تناوبِ روز و شب که به زندگی بشری ضرباهنگ می دهد.»• «آبی بی باک است و بی تفاوت است و در هیچ جا، مگر در خودش، متعلق به این جهان نیست؛ آبی، مفهوم ابدیت آرام ومتفرعن را القا می کند، که اَبَرانسانی یا غیرانسانی است.» -> ژان شوالیه

آبی (فیلم ۱۳۷۹). آبی فیلم ایرانی به کارگردانی حمید لبخنده با بازی هدیه تهرانی، بهرام رادان، حسن جوهرچی، جمال اجلالی و شیلا خداداد محصول سال ۱۳۷۹ است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] آبی. آبی صفت منسوب به شهر آبه (آوه) است و ممکن است به یکی از افراد زیر اشاره کند:

[ویکی الکتاب] معنی أَبِی: پدرم
معنی فُرَاتٌ: گوارا (اگر در مورد آب به کار رود منظور آبی بسیار خوش طعم می باشدیا آبی است که سوز عطش را میشکند ، و یا آبی است که خنک باشد . )
معنی سَلْسَبِیلاًَ: آبی سبک و لذیذ و برنده
معنی مِلْحٌ: آبی که طعمش بر گشته باشد
معنی بَهِیمَةُ: هر حیوان خشکی و آبی که با چهار پا راه برود
معنی أُجَاجٌ: آب شور متمایل به تلخی - آبی که شوریش زیاد باشد
معنی لُجَّةً: آبی عمیق و فراوان - جایی که آب در آن موج می زند
معنی سِیحُواْ: آمد وشد کنید - گردش کنید (ازسیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است میگویند سائح . )
معنی دَافِقٍ: جهنده (ماء دافق آبی را که با سرعت و فشار جریان داشته باشد آب دافق گویند ، که در اینجا منظور نطفه آدمی است ، که با فشار از پشت پدر به رحم مادر منتقل میشود)
معنی وِرْدُ: آبی که انسان و حیوان پس از تلاش و چرخیدنش به دنبال آن به گلویش میریزد - آبی که انسان و حیوانات تشنه به لب آن میآیند و از آن مینوشند ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الم...
معنی سَائِحَاتٍ: زنانی که (درپی کسب رضای الهی )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است میگویند سائح و منظور از سائحان کسانی هستند که با قدمهای خود از این معبد به آن معبد میروند )
معنی سَّائِحُونَ: مردانیکه که (درپی کسب رضای الهی )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است میگویند سائح و منظور از سائحان کسانی هستند که با قدمهای خود از این معبد به آن معبد میروند )
معنی مَوْرُودُ: آبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب...
معنی وَبَالَ: سنگینی نامطلوب چیزی - کیفر("و بال "سنگینی نامطلوب هر چیزی را گویند ، و به همین معنا است طعام وبیل و ماء وبیل یعنی خوراک و آبی ناگوار و سنگین و غیر قابل هضم ، و نیز به این معنا است آیه شریفه فاخذناه اخذا وبیلا - او را بطرز شدید و ناگواری دستگیر کردیم ...
ریشه کلمه:
ابو (۱۱۷ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

واژه نامه بختیاریکا

( اِبی (اِبید) ) میشد
( آبی ) کَوو

پیشنهاد کاربران

رنگ آبی یا کبود یکی از رنگ های اصلی است که با نور مرئی با طول موج بین ۴۴۰ تا ۴۹۰ نانومتر متناظر است. همچنین رنگ آبی، نشان و رنگ پیراهن باشگاه فوتبال استقلال در فوتبال حرفه ای ایران است. این رنگ از رنگ های زبان اچ. تی. ام. ال ( Html ) است و می توان آن را با درج نام انگلیسی آن ( blue ) در صفحات وب به کار برد.
پیوند به بیرون
فهرست رنگ ها در اچ. تی. ام. ال - وبگاه مدرسه اچ. تی. ام. ال
در ویکی انبار پرونده هایی دربارهٔ آبی موجود است.
رنگ های وب سیاه نقره ای خاکستری سفید سرخ آلبالویی بنفش سرخابی سبز مغز پسته ای زیتونی زرد نارنجی آبی سرمه ای سبز دودی آبی دریایی

رده های صفحه: بهبود مقالات بدون منبع ویکی پدیاطیف نوری رنگ هارنگ
از ویکی پدیا
قس عربی
الأزرق من الألوان الأولیة الثلاثة فی الضوء المرئی ( الأزرق والأحمر والأخضر ؛یتم اختصارها بالإنجلیزیة : RGB )
و الضوء الأزرق یتمیز بالمدى الأقصر للأطوال الموجیة فی الألوان الأولیة الثلاثة.
موجة الضوء الأزرق یتراوح طولها الموجى بین 440 - 520 نانومتر.
محتویات [اعرض]
[عدل]درجات اللون الأزرق
HTML name Hex code
R G B Decimal code
R G B
درجات اللون الأزرق
Cyan or Aqua أزرق بحری 00 FF FF 0 255 255
LightCyan بحری فاتح E0 FF FF 224 255 255
PaleTurquoise بحری داکن AF EE EE 175 238 238
Aquamarine أزرق محیطی 7F FF D4 127 255 212
Turquoise ترکوازی 40 E0 D0 64 224 208
MediumTurquoise ترکوازی غامق "زینبی" 48 D1 CC 72 209 204
DarkTurquoise ترکوازی داکن 00 CE D1 0 206 209
CadetBlue أزرق أثمدی 5F 9E A0 95 158 160
SteelBlue أزرق معدنی 46 82 B4 70 130 180
LightSteelBlue أزرق معدنی فاتح B0 C4 DE 176 196 222
PowderBlue اللبنی الداکن B0 E0 E6 176 224 230
LightBlue الأزرق اللبنی AD D8 E6 173 216 230
SkyBlue سماوی 87 CE EB 135 206 235
LightSkyBlue سماوی فاتح 87 CE FA 135 206 250
DeepSkyBlue سماوی داکن 00 BF FF 0 191 255
DodgerBlue أزرق فاقع 1E 90 FF 30 144 255
CornflowerBlue أزرق شاحب "لبنی أثمدی" 64 95 ED 100 149 237
MediumSlateBlue البنفسجی المزرق " أزرق نیلی" 7B 68 EE 123 104 238
RoyalBlue الأزرق ملکی 41 69 E1 65 105 225
Blue الأزرق 00 00 FF 0 0 255
MediumBlue الأزرق الغامق 00 00 CD 0 0 205
DarkBlue کحلی 00 00 8B 0 0 139
Navy کحلی داکن 00 00 80 0 0 128
MidnightBlue أزرق لیلی 19 19 70 25 25 112
[عدل]اللون الأزرق فی الطبیعة
بلورات کبریتات النحاس الأزرق
تبدو السماء زرقاء بسبب ظاهرة رایلیغ ( بالإنجلیزیة : Rayleigh scattering ) لانتشار جزیئات الضوء.
بینما المساحات الواسعة والمسطحات المائیة تبدو للعیان باللون الأزرق وذلک لأن الضوء الأحمر فی ترددات قریبة من الطول الموجی 750 نانومتر
[عدل]فی النبات
الصبار الأزرق ( الذی یستخدم فی صناعة مشروب التیکیلا الکحولى ) ومصدره الأساسی مزارع المکیسک فی أمریکا الجنوبیة.
زهرة بلوبیل ( بالإنجلیزیة : Bluebell ) وهی زهرة من فصیلة اللیلی الهجین ( بالإنجلیزیة : lily ) .
[عدل]فی الحیوان
عصفور چای الأزرق ( بالإنجلیزیة: blue jay ) .
الحوت الأزرق.
الضفدع الأزرق السام الذی یعیش فی أمریکا الجنوبیة.
العناکب الزرقاء ( رتیلاء النحاس الزرقاء ) .
[عدل]فی الجغرافیا
نهر النیل الأزرق ؛ نهر ینبع من بحیرة تانا بأثیوبیا ویمر بشمال شرق أفریقیا ویصب فی البحر الأبیض المتوسط.
نهر الأرض الأزرق ؛هو رافد من نهر مینسوتا فی الولایات المتحدة وترجع التسمیة لترجمة من الکلمة الهندیة Mahkato التی تعنى الأرض الزرقاء المخضره.
[عدل]اللون الأزرق فی الثقافة الإنسانیة
هناک أقوال متضاربة عن اللون الأزرق، فأنه لدى البعض یتم تحاشی ذو العینین الزرقاوین.
یمثل اللون الأزرق لون الذکورة بالنسبة لملابس الأطفال فهو یستخدم للأولاد بعکس الأحمر أو الزهری فهو لون الأنوثة ویستخدم للبنات.
یستخدم اللون الزرق الفیروزی کتعویذة من الحسد.
[أظهر] ع · ن · تدرجات الأزرق
[أظهر] ع · ن · تألوان الویب
هناک المزید من الصور والملفات فی ویکیمیدیا کومنز حول: أزرق
[عدل]اللون الأزرق فی الریاضــة
یربط اللون الأزرق بمنتخب الکویت لکرة القدم علاقة روحیة وفخریة، حیث یرمز مسمى أو کلمة ( الأزرق ) إلى منتخب الکویت ومنها أتت بعدها مسمیات رمزیه لباقی المنتخبات الخلیجیة والعربیة باللون.
یفتخـر الکویتیون منها باللون الأزرق ویفضلونه بشکل کبیر على باقی الألوان وخاصة فئة الشباب الریاضیین، ویکنى منتخب الکویت بـ ( الأزرق ) .
یرتدی منتخب الکویت لکرة القدم بشکل خاص الزی الرسمی المکون من القمیص والشورت باللون الأزرق والجوارب أیضا زرقاء وهو الزی الأساسی لمنتخب الکویت لکرة القدم، وأطلق على منتخب الکویت عدة مسمیات ترتبط باللون الأزرق ومنها ( الموج الأزرق ) و ( الذیب الأزرق ) .
تصنیفات: قوالب طیف ضوئی درجات الأزرق فنون مرئیة ألوان
قس اردو
نیلا ( Blue ) رنگ تین بنیادی رنگوں میں سے ایک ہے اور اسکا طول موج 440 سے لے کر 490 نینو میٹر کے درمیان ہے۔
[چھپائیں]
م · ب · ت
دھنک کے رنگ
بنیادی رنگ
سرخ · سبز · نیلا · جامنی · پیلا
ثانوی رنگ
نارنجی · بھورا · گلابی · بنفشی · سیاہ · سفید
زمرہ جات:
سائنس رنگ
قس
Mavi, 3 ana renkten biri. Genellikle 440 - 490 nm arasındaki dalga boyları mavi kabul edilir. RGB renk düzeninin üç ana renginden en kısa dalgaboylu olanıdır. HSV renklendirmesine göre karşıt rengi sarıdır. RYB renklendirmesine göre ise karşıt rengi turuncudur. Kökeni Arapça'daki mai k . . .

در زبان ترکی استانبولی می شود: ماوی

اَبی = به

از نظر قدما رنگ آبی رنگ ماه بوده و به روز دوشنبه اختصاص داشته است.
قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روز های هفته اختصاص می دادند از این قرار
زرد: آفتاب ، یکشنبه
آبی: ماه ، دوشنبه
نارینجی: مریخ ، سه شنبه
سرخ : عطارد، چهارشنبه
بنفش: مشتری، پنجشنبه
سبز: زهره، آدینه
نیلگون: زحل، شنبه
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۹۱.

آبی به ترکی: گؤی
آبی به ترکی استانبولی: ماوی ( برگرفته از کلمه ماء به معنی آب )

میشود ( فعل ) در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

( در افغانستان ) آب رنگ

آبی:در زبان ترکی به معنی برادر بزرگ است


کلمات دیگر: