کلمه جو
صفحه اصلی

پاکدامن


مترادف پاکدامن : باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب

متضاد پاکدامن : بی عفاف، ناپاکدامن

فارسی به انگلیسی

chaste, god-fearing, godly, immaculate, impeccable, pure, virgin, virtuous, continent

chaste, continent


chaste, God-fearing, godly, immaculate, impeccable, pure, virgin, virtuous


فارسی به عربی

عذراء , عفیف

مترادف و متضاد

virtuous (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند

chaste (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، طاهر، خالص ومهذب

vestal (صفت)
پاکدامن، وابسته به الهه کانون خانواده

virgin (صفت)
پاکدامن، عفیف، دست نخورده، استفاده نشده

continent (صفت)
پاکدامن، خود دار

باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک‌جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب ≠ بی‌عفاف، ناپاکدامن


فرهنگ فارسی

پاک دامان، پاکجامه، نجیب وعفیف وپارساعفاف
( مصدر ) پاک پاکجامه عفیف با عفاف خشک دامن .
عفیف عفیفه

فرهنگ معین

(مَ ) (ص مر. ) برخوردار از پاکدامنی ، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین .

لغت نامه دهخدا

پاکدامن. [ م َ ] ( ص مرکب ) عفیف.عفیفه. باعفاف. پاک. خشک دامن. پاکجامه :
یکی پاکدامن که آهسته تر
نکوتر بدیدار و شایسته تر.
فردوسی.
زن پاکدامن به پرسنده گفت
که شویست و هم کودک اندر نهفت.
فردوسی.
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل.
سعدی ( گلستان ).
در حق من بدرد کشی ظن بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ.
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد.
حافظ.
حافظ بخود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را.
حافظ.

فرهنگ عمید

نجیب، عفیف، پارسا، پاک جامه: در حقّ من به دُردکشی ظن بد مبر / کآلوده گشت جامه ولی پاک دامنم (حافظ: ۶۸۶ ).

پیشنهاد کاربران

بتول

پارسا

به زنان پاکدامن


در اسم پسر پارسا
در اسم دختر هانیتا

عفیف

پاک شلوار
( صفت ) عفیف ، تمیز شلوار ، نقی العرض ، نظیف السراویل.


کلمات دیگر: