کلمه جو
صفحه اصلی

پاینده


مترادف پاینده : بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام، نگهبان

متضاد پاینده : فانی

فارسی به انگلیسی

lasting, permanent


durable, enduring, eternal, immortal, lasting, long-lived, ongoing, permanent, stable

فارسی به عربی

دیمومة

مترادف و متضاد

lasting (صفت)
پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده

بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام ≠ فانی


نگهبان


۱. بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام
۲. نگهبان ≠ فانی


فرهنگ فارسی

جاوید، پایدار، بادوام، ابدی، باقی، برقرار
( اسم ) ۱- همیشه جاوید جاودان پایا پایدار استوار محکم دایم قایم باقی مدام . ۲- پایداری کننده . ۳- آنکه چیز یرا در نظر دارد و چشم از آن برندارد مراقب . یا مرحمت پاینده .( تعارف ) لطف و محبت شما پایدار باد .

فرهنگ معین

(یَ دِ ) (ص فا. ) پایدار، جاوید.

لغت نامه دهخدا

پاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) قَیّوم . (دهار). دائم . بادوام . مُدام . قائم . (دهار) (مهذب الاسماء). باقی . (مهذب الاسماء). جاوید. محکم . استوار. قیّم . قیّام . خالد. مخلّد. ثابت . جاودان . قدیم . ابدی . لایزال . لَم یزَل . پایا. مُستدام . مستمر. پایدار :
تن و جان من پیش تو بنده باد
همیشه روان تو پاینده باد.

فردوسی .


چنین گفت پس شاه [ پرویز ] را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.

فردوسی .


چنین گفت [ دبیر ] کاین نامه سوی مهست
سرافراز پرویز یزدان پرست .
ز قیصر پدر مادر شیر [ شیروی پسر پرویز ] نام
که پاینده بادا بر او نام و کام .

فردوسی .


سر پاسخ نامه بود از نخست
که پاینده باد آنکه نیکی بجست .

فردوسی .


کرا برکشیدی تو افکنده نیست
جز از تو جهاندار و پاینده نیست .

فردوسی .


نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان .

فرخی .


پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی .

منوچهری .


همیشه پیدا و پاینده باد. (تاریخ بیهقی ). همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد. (تاریخ بیهقی ). همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی ) .چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن . (تاریخ بیهقی ).
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
همی همچو جان زان نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن .

اسدی .


پاینده کجا گردد چیزی که بساید
این حکم شناسید شما گر عقلااید.

ناصرخسرو.


از حادثه ٔ زمان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس .

خیام .


هر کجا صدق دین و دل زنده است
هر کجا عدل ملک پاینده است .

سنائی .


و دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی ). دو چیز بر یک حال پاینده نماند یکی دولت در طالع دوم جان در تن . (مرزبان نامه ).
زآنکه عشق مردگان پاینده نیست
چونکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر.

مولوی .


اما هنر چشمه ٔ زاینده است و دولت پاینده .(گلستان ).
بسی بر سر خلق پاینده دار
بتوفیق طاعت دلش زنده دار.

سعدی .


شعر نوری ز عرش زاینده ست
زان چو عرش استوار و پاینده ست .

اوحدی .


هر که آمد بجهان ز اهل فنا خواهد بود
آنکه پاینده و باقیست خدا خواهد بود.
|| پایداری کننده . اسم فاعل از پائیدن :
برزم اندرون شیر پاینده ای
ببزم اندرون شید تابنده ای .

فردوسی .


|| که چیزی را در نظر دارد و چشم از آن برندارد. (برهان ). مراقب .
- مرحمت پاینده ؛ کلامی است که هنگام تودیع یا اظهار تشکر و سپاسگزاری گویند، یعنی لطف و محبت شما پایدار باد.

پاینده. [ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) قَیّوم. ( دهار ). دائم. بادوام. مُدام. قائم. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). باقی. ( مهذب الاسماء ). جاوید. محکم. استوار. قیّم. قیّام. خالد. مخلّد. ثابت. جاودان. قدیم. ابدی. لایزال. لَم یزَل. پایا. مُستدام. مستمر. پایدار :
تن و جان من پیش تو بنده باد
همیشه روان تو پاینده باد.
فردوسی.
چنین گفت پس شاه [ پرویز ] را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.
فردوسی.
چنین گفت [ دبیر ] کاین نامه سوی مهست
سرافراز پرویز یزدان پرست.
ز قیصر پدر مادر شیر [ شیروی پسر پرویز ] نام
که پاینده بادا بر او نام و کام.
فردوسی.
سر پاسخ نامه بود از نخست
که پاینده باد آنکه نیکی بجست.
فردوسی.
کرا برکشیدی تو افکنده نیست
جز از تو جهاندار و پاینده نیست.
فردوسی.
نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان.
فرخی.
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی.
منوچهری.
همیشه پیدا و پاینده باد. ( تاریخ بیهقی ). همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد. ( تاریخ بیهقی ). همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. ( تاریخ بیهقی ).چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن. ( تاریخ بیهقی ).
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
همی همچو جان زان نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن.
اسدی.
پاینده کجا گردد چیزی که بساید
این حکم شناسید شما گر عقلااید.
ناصرخسرو.
از حادثه زمان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس.
خیام.
هر کجا صدق دین و دل زنده است
هر کجا عدل ملک پاینده است.
سنائی.
و دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ). دو چیز بر یک حال پاینده نماند یکی دولت در طالع دوم جان در تن. ( مرزبان نامه ).
زآنکه عشق مردگان پاینده نیست
چونکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر.
مولوی.
اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده.( گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. پایدار.
۲. بادوام.
۳. کسی که چیزی را بپاید و مراقب آن باشد.
۴. [قدیمی] برقرار.
۵. [قدیمی] جاوید، ابدی، باقی.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۲۶′۳۱″ شمالی ۴۸°۵۱′۱۱″ شرقی / ۳۵٫۴۴۱۹۴°شمالی ۴۸٫۸۵۳۰۶°شرقی / 35.44194; 48.85306
«نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۸۵». درگاه ملی آمار ایران. بایگانی شده از اصلی در ۱ ژانویه ۲۰۱۳. دریافت شده در ۱ ژانویه ۲۰۱۳.
فرهنگ آبادی های کشور، جلد ۲۲، صفحهٔ ۱۷ (چاپ اوّل، شهریور ۱۳۴۹، فرمانداری کل همدان و ایلام، سازمان برنامهٔ مرکز آمار ایران).
پاینده، روستایی از توابع بخش سردرود شهرستان رزن در استان همدان ایران است. این روستا زادگاه آیت الله نوری همدانی از مراجع تقلید شیعیان است.
سنگ قبرهای قدیمی در دو گورستان قدیمی در غرب و شرق روستا، حکایت از آن دارد که این روستا دست کم از چهارصد سال پیش مسکونی بوده است.
این روستا در دهستان سردرودسفلی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن۳۲۰ نفر (۱۱۱خانوار) بوده است.

پاینده (ابهام زدایی). پاینده به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
ابوالقاسم پاینده، نویسنده و مترجم ایرانی
حسین پاینده، نویسنده، منتقد ادبی، منتقد فیلم و دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی
پیروز (خواننده)، موسیقی دان ایرانی
محمود پاینده لنگرودی شاعر و نویسنده ایرانی

جدول کلمات

لایزال

پیشنهاد کاربران

انوشه

مخلد

دایم

قیوم

استوار
محکم
صلابت

باقی

ابد مدت

پاینده : پاینده اسم دختر باریشه فارسی است . پاینده به معنی : جاودان ، پایدار ، استوار .

پاینده:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "پاینده" می نویسد : ( ( پاینده اسم فاعل است از مصدر پایستن" یا "پاییدن" . پاینده در پهلوی پایندگ pāyandag بوده است. از مصدر پادن padan با بن اکنون پای pay " ) )
( ( به رزم اندرون ، شیر پاینده ای
به بزم اندرون ، شید تا بنده ای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵ ، ص۳۸۲. )


دیربقا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید :
لعل کو دیرزاد دیربقاست
لاله کامد سبک سبک برخاست.
نظامی.


کلمات دیگر: