کلمه جو
صفحه اصلی

پالان

فارسی به انگلیسی

packsaddle, pack - saddle

pack - saddle


packsaddle, saddle


فارسی به عربی

لجنة

مترادف و متضاد

packsaddle (اسم)
پالان

فرهنگ فارسی

( اسم ) پوششی انباشته از کاه که بر پشت ستور نهند تا بر آن نشینند یا بار گذارند و بدین وسیله پشت ستوراز زخم و جراحت محفوظ ماند ۲- پشما کندی که بپشت ستور نهند. ۳- ( اسم ) نشیمنگاه سرین . یا پالان سواری . پالان خردتر و ظریف تر از پالان باری که بجای زین بکار رود پالان قجری . یا پالان اش را لوخ زدن . بقصد فریب کسی را تعظیم و تبجیل کردن . یا پالان کسی کج بودن . ۱- ناپارسا بودن عفیف نبودن پاکدامن نبودن . ۲- دین یا مذهبی باطل داشتن : فلانی پالانش کج است . یا پوش به پالان کسی گذاردن . پالانش را لوخ زدن یا پیزر به پالان کسی گذاردن . پالانش را لوخ زدن

فرهنگ معین

( اِ. ) پوششی ضخیم انباشته از کاه ، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن . ، ~ کسی کج بودن کنایه از: رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن .

لغت نامه دهخدا

پالان. ( نف ، ق )نعت فاعلی از پالودن. در حال پالودن. || ( اِ ) زین کاه آکنده خر، الاغ و استر و اسب پالانی. پشماکندی که به پشت ستور نهند. پشماگند. کوُر. اِکاف. اُکاف. وِکاف. قتب. حقب رَحل ( پالان شتر ) :
بدیبا بیاراسته ده شتر
رکابش همه سیم و پالانش زر.
فردوسی.
سبوذ و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان.
طیّان ( از لغت فرس ص 372 ).
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی.
غره نگردد بعزّ پیل و عماری
هر که بدیده ست ذل اشتر و پالان.
ابوحنیفه اسکافی.
طمع پالان و بار منّت آمد
تو ماندی زیر بار و زشت پالان.
ناصرخسرو.
از آن سیّد که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبر بود پالانش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 218 ).
تیر سرما را خزّ است ترا جوشن
اسب دریا راکشتی است ترا پالان.
ناصرخسرو.
وین است که اکنون خران دین را
از من بفشرده است سخت پالان.
ناصرخسرو.
گر آن را نبینی همی همچو عامه
سزای فسار و نواری و پالان.
ناصرخسرو.
اسب کودن بغزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان.
سنائی.
شرف الدین چو خران برد ترا پالان پیش
کینه می جوئی ازوی چو خر از پالانگر.
سوزنی.
خر از زین زر به که پالان کشد
که تا رخت خر بنده آسان کشد.
نظامی.
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود.
مولوی.
حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.
مولوی.
خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا.
مولوی.
چون تو بینائی پی خررو که جست
چند پالان دوزی ای پالان پرست.
مولوی.
خر مانده کز ریش نالان بود
چه سود ار ز دیباش پالان بود.
امیرخسرو دهلوی.
بزشم و پنبه را کردند پیدا
جل خر نیز پالان آفریدند.
نظام قاری.
|| ( اِ ) سُرین. نشیمن گاه. شرم ِ زن ؟ : وقتی بر سر منبر تذکیر میگفت [ صدرالدین عمربن محمد خرم آبادی ] و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی ، رقعه ای نبشتند بجهت تخجیل او را، که دستار بر تر نه که روزی خدای میدهد. بدیهة این رباعی بگفت :

پالان . (نف ، ق )نعت فاعلی از پالودن . در حال پالودن . || (اِ) زین کاه آکنده ٔ خر، الاغ و استر و اسب پالانی . پشماکندی که به پشت ستور نهند. پشماگند. کوُر. اِکاف . اُکاف . وِکاف . قتب . حقب رَحل (پالان شتر) :
بدیبا بیاراسته ده شتر
رکابش همه سیم و پالانش زر.

فردوسی .


سبوذ و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان .

طیّان (از لغت فرس ص 372).


دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه .

لبیبی .


غره نگردد بعزّ پیل و عماری
هر که بدیده ست ذل ّ اشتر و پالان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


طمع پالان و بار منّت آمد
تو ماندی زیر بار و زشت پالان .

ناصرخسرو.


از آن سیّد که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبر بود پالانش .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 218).


تیر سرما را خزّ است ترا جوشن
اسب دریا راکشتی است ترا پالان .

ناصرخسرو.


وین است که اکنون خران دین را
از من بفشرده است سخت پالان .

ناصرخسرو.


گر آن را نبینی همی همچو عامه
سزای فسار و نواری و پالان .

ناصرخسرو.


اسب کودن بغزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان .

سنائی .


شرف الدین چو خران برد ترا پالان پیش
کینه می جوئی ازوی چو خر از پالانگر.

سوزنی .


خر از زین زر به که پالان کشد
که تا رخت خر بنده آسان کشد.

نظامی .


آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود.

مولوی .


حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.

مولوی .


خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا.

مولوی .


چون تو بینائی پی خررو که جست
چند پالان دوزی ای پالان پرست .

مولوی .


خر مانده کز ریش نالان بود
چه سود ار ز دیباش پالان بود.

امیرخسرو دهلوی .


بزشم و پنبه را کردند پیدا
جل خر نیز پالان آفریدند.

نظام قاری .


|| (اِ) سُرین . نشیمن گاه . شرم ِ زن ؟ : وقتی بر سر منبر تذکیر میگفت [ صدرالدین عمربن محمد خرم آبادی ] و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی ، رقعه ای نبشتند بجهت تخجیل او را، که دستار بر تر نه که روزی خدای میدهد. بدیهة این رباعی بگفت :
یک شهر حدیث من و اشعار من است
در هر کنجی سخن ز گفتار من است
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست دستار من است .

(از لباب الالباب عوفی ).


لوزی که بود خرد بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان .

طیّان .


- پالانش را لوخ زدن ، لوخ بپالان کسی گذاشتن ، پیزر بپالان کسی گذاشتن ؛ بقصد فریب کسی را تجلیل و تبجیل کردن .
- پالانش کج بودن ؛ عفیف نبودن . ناپارسا بودن (زن ).
- || دینی یا مذهبی باطل داشتن (در مردان ).
- پالان کردن ؛ پالان بر ستور نهادن .
- امثال :
پالان بزنی چو برنیائی با خر ، نظیر: دستش بخر نمیرسد بپالانش میزند.
پالان خر دجّال است ؛ کاری است که انجام آن بس دیر کشیده است . رجوع به امثال و حکم شود.

فرهنگ عمید

پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند: آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی: ۳۶ ).

دانشنامه عمومی

پالان چیزی شبیه به زین است که روی کمر ستور یا شتر قرار داده می شود. پالان از جنس پارچه و گونی ساخته می شود و داخل آن را با کاه پر می کنند.
لغتنامه دهخدا: سرواژه های پالان، پالانی، پالانگری، پالانچه.
لغتنامه دهخدا: گاله.
پس از نهادن پالان بر پشت ستور، گاله را روی آن می آویزند، وجود پالان سبب می شود که هم صاحب ستور بتواند روی حیوان بنشیند و هم گاله بر آن استوار بماند و با تعادل و توازن از دو طرف آویخته گردد.
پالان را جُل و پشم آکند هم گفته اند.
پالان کوچک تر و ظریف تر از پالان باری که به جای زین بکار برود را پالان سواری یا پالان قجری می گویند. به عمل ساخت پالان، پالان دوزی یا پالان گری گفته می شود.کسی که پالان می دوزد را پالان دوزمی گویند.پالان دوزی از شغلهایی است که امروزه در شهرهای بزرگ از بین رفته است و احتمالاً در روستاها هنوز وجود دارد. پالان خر و پالان اسب با هم متفاوت است در قدیم پالان خر دو نوع بوده پالان بار بری و پالان مسافری پالان مسافری که بیشتر هنگام مسافرت و در کاروانها بکار می رفت یک پتو یا قالیچه بر روی پالان نصب می شد تا پا و بدن خانمهایی که در کاروان راههای طولانی مانند رفتن به کربلا و مکه سوار می شدند تاول نزنند. آسیب نبینند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پالان آنچیزی است که جهت سوار شدن بر چارپا نهند. از آن به مناسبت در باب اجاره سخن رفته است.
لازم است کرایه دهنده چارپا همه آنچه را که عرفا برای سوار شدن بر حیوان لازم است از قبیل پالان، جهاز، زین و افسار در اختیار کرایه کننده قرار دهد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: pâlun
طاری: pâlun
طامه ای: pâlun
طرقی: pâlun
کشه ای: pâlun
نطنزی: pâlun


گویش مازنی

/paalaan/ پلان

پلان


واژه نامه بختیاریکا

جُل

پیشنهاد کاربران

به خیاط های ناشی که در دوختن لباس ناکار آمد هستند . به کنایه پالان دوز می گویند

واژه ی "پالان " به معنی پوشش ستور است ریختی پساوندی از پال می تواند بود : پال /ان ( = پساوند بازخوانی. ) ) پال به معنی اسب است و ریخت های دیگر از آن " پالاد " ، "بالاد" ، و " بالا"
به گرد اندرش ، خیمه زاندازه بیش/پس پشت ، پیلان و بالاش پیش
و یا :
ببر پنج بالای زرّین ستام/ سرافرازده موبد نیکنام
شاهنامه داستان اسفندیار و بهمن

پال. پالتو. پالاز. پالان. پالچیق. پالتار. پالوده. پالایش. پالادیوم. پالتین ( پلاتین ) پالاشتی ( پلشتی=بلشتی=آلوده شد ) پال یک کلمه ی تورکی است.

هر کلمه ایی لان داشته باشد. تورکی است. مثل یالان. بالان ( تله. گرگ بالان دیده ) . پالان. زنگی لان. گی لان. اسفهلان. . . . .

پالان ، palan , جل خر ، را پالان گویند که بر پشت ان نهند وبر آن سوار شوند ، چنانچه سوار شدن خر لق وبدون پالان موجب زخم شدن نشیمن گاه می شود در شهر بابک به آن پالون می گویند ، بیا قسمت کنیم مال پدر را ، کلند وتبشه وپالون خر را ، این لغت کاملا پارسی است


کلمات دیگر: