کلمه جو
صفحه اصلی

فنائی

فرهنگ فارسی

( صفت ) - منسوب به فنائ ۲ - فان شونده : جسد کثیف فنائی .

فنائی

لغت نامه دهخدا

فنائی . [ ف َ ](اِخ ) (میر...) از جمله ٔ شعرای سلطان یعقوب خان است ،و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست :
من که از خود غیرتم آید که بینم روی او
دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟
(ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه ٔ فارسی ص 308).


فنائی. [ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به فناء. || فانی شونده. ( فرهنگ فارسی معین ) : جسد کثیف فنائی. ( جامعالحکمتین ناصرخسرو ).
آن گفت این جهان نه فنائی است. سرمدی است
این گفت کاین خطاست ، جهان را از او فناست.
ناصرخسرو.

فنائی. [ ف َ ]( اِخ ) ( میر... ) از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است ،و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست :
من که از خود غیرتم آید که بینم روی او
دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟
( ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه فارسی ص 308 ).

فنائی. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است. آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله ، پنبه ، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فنائی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است . آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله ، پنبه ، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فنائی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فناء. || فانی شونده . (فرهنگ فارسی معین ) : جسد کثیف فنائی . (جامعالحکمتین ناصرخسرو).
آن گفت این جهان نه فنائی است . سرمدی است
این گفت کاین خطاست ، جهان را از او فناست .

ناصرخسرو.



فنایی. [ ف َ ] ( ص نسبی ) فنائی. رجوع به فنائی شود.

دانشنامه عمومی

فنایی می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
ابوالقاسم فنایی (علی فنایی)، پژوهشگر حوزه دین، اخلاق و فلسفه اخلاق
محمد فنایی اشکوری، پژوهشگر فلسفه اخلاق و استاد مؤسسه امام خمینی
داوود فنایی، دروازه بان سابق پرسپولیس ، بانک ملی و استیل آذین
محمد فنایی، کمک داور بازنشستهٔ فوتبال
علی شیر نوایی، شاعر ایرانی
مهدی فنایی
شاهین فنایی


کلمات دیگر: